Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for the ‘مقاله – تحلیل’ Category

ASSOCIATION FOR THE DEFENCE OF AZERBAIJANI POLITICAL PRISONERS IN IRAN

FOR IMMEDIATE RELEASE: June 25, 2010

For further information, please contact: info.adapp@gmail.com

CARTOONISTS RIGHTS NETWORK INTERNATIONAL AWARDS THE HATRED PROPAGANDA BY THE IRANIAN REGIME

We at ADAPP are deeply disappointed and saddened by CRNI’s decision to present the 2010 Award for Courage in Editorial Cartooning to Mana Neyestani’s 2006 cartoon that promotes hatred-propaganda and dehumanizes Azerbaijani-Turks in Iran.

ADAPP has consistently stated that “in Iran, it does not require much courage to insult and humiliate minorities! Millions of minorities in Iran are denied their basic rights and…depicted as inferior by the state-sponsored propaganda. The real act of courage would be demanding the government to provide basic language and cultural rights to the Iranian ethnic minorities…” This so-called “award of courage” comes at a time when Azerbaijanis in Iran are heavily engaged in an anti-racist struggle for restoration of its human rights and dignity.

“Cockroaches are not sexy,” remarked CRNI board member Nikahang Kowsar, who accepted the award for Neyestani. ADAPP agrees, but notes that such allowances have instigated atrocities world over. In February 2006, Hamshahri, an Iranian State-owned newspaper, announced the International Holocaust Cartoon Contest—making a mockery of a horrific episode in our human history. Months later, May 2006, another State-owned newspaper, Iran-Daily, published a cartoon depicting Azerbaijanis as cockroaches—same language used by Rwandan Genocidaires. Finally, in August 2006 the world witnessed a culmination of incendiary actions with the aforementioned Holocaust Contest. ADAPP wants the international community to understand that Neyestani’s “cockroaches” cartoon is an existing literature of racism and hatred serving to reinforce the victimization and marginalization of Azerbaijanis in Iran. It is in the same vein of activities pre-Holocaust and Rwandan genocides that led to millions of deaths. In response to the cartoon, hundreds of thousands of Azerbaijanis peacefully condemned Neyestani’s employer, Islamic Republic News Agency, in street demonstrations. Unfortunately, government response was violent, killing and wounding several, while arresting hundreds. In a weak attempt to quell the growing disapproval of said cartoon, they jailed Neyestani.

Acknowledging respect for freedom of speech, ADAPP questions if CRNI understands the gravity of honoring such a cartoon. ADAPP questions what CRNI—with its supporting organizations, Open Society and UNESCO—is honoring. Kowsar’s remarks are an attempt to downplay a grievous issue plaguing the Iranian society.

In awarding Neyestani this award, CRNI clearly contradicts its goal “that someone with a pen and a piece of paper can level the playing field for disenfranchised or bullied.” This award emboldens hate-literature users to marginalize vulnerable groups as “subhumans.”

Contact Information:
Association for the Defence of Azerbaijani Political Prisoners in Iran (ADAPP)
Fakhteh Zamani
Executive Director
Vancouver, Canada

بیانیه مطبوعاتی انجمن دفاع از زندانیان سیاسی آذربایجانی در ایران (آداپ)

شبکه بین‌المللی مدافع حقوق کاریکاتوریست‌ها (CRNI) به تبلیغ نفرت توسط حکومت ایران جایزه می دهد

ترجمه فارسی: تصمیم «شبکه بین‌المللی مدافع حقوق کاریکاتوریست‌ها» (CRNI) برای دادن جایزه سال ۲۰۱۰ شجاعت در کاریکاتور مطبوعاتی به مانا نیستانی به خاطر انتشار کاریکاتور نژادپرستانه و تحقیر آمیز در سال ۲۰۰۶ بر علیه جامعه آذربایجانی در ایران٬ ما را دلسرد و نا امید کرده است.

آداپ قویا تأکید می کند که٬ “در ایران٬ تحقیر و توهین به اقلیت های اتنیکی (غیر فارس) شجاعت نمی خواهد. در ایران حقوق اولیه میلیونها اقلیت [غیر فارس] انکار می شود و آنها با تبلیغات مورد حمایت دولت تحقیر می شوند. در ایران شجاعت واقعی اصرار برای دادن حقوق اولیه زبانی و فرهنگی به اقلیت های اتنیکی ساکن این کشور خواهد بود…” این جایزه به اصطلاح شجاعت در حالی به مانا نیستانی داده می شود که ترکهای آذربایجان درگیر مبارزه ای همه گیر با نژادپرستی برای بهبود وضعیت حقوق بشر و حرمت انسانی خود در ایران هستند.

نیک آهنگ کوثر٬ عضو هیئت مدیره CRNI و کسی که جایزه را از طرف مانا نیستانی قبول کرد٬ اظهار می کند که “سوسکها ارتباطی با جنسیت ندارند٬.” آداپ موافق است ولی تأکید می کند که تجویز چنین چیزی شناعت را در تمام دنیا تشویق می کند. در ماه فوریه سال ۲۰۰۶ روزنامه دولتی «همشهری»٬ با هدف به سخره گرفتن و انکار حادثه ای دردناک در تاریخ بشر٬ فراخوانی برای «مسابقه بین المللی کاریکاتور هولوکاست» منتشر کرد. چند ماه بعد٬ در ماه مه سال ۲۰۰۶ «روزنامه ایران»٬ یک نشر دولتی دیگر اقدام به انتشار کاریکاتوری کرد که ترکهای آذربایجان را به «سوسک» تشبیه می کرد ـ کلمه ای که هدایت کنندگان قتل عام نژادی رواندا در مورد یکی از اتنیکهای رواندا به کار برده بودند. بعد از فراخوان فوق الذکر روزنامه همشهری٬ سرانجام در ماه آگوست سال ۲۰۰۶ جهان اوج نفرت پراکنی را در نمایشگاه انکار هولوکاست در تهران مشاهده کرد. آداپ می خواهد دقت جامعه جهانی را به این واقعیت جلب کند که کاریکاتور مانا نیستانی نمونه ای از ادبیات نفرت و نژادپرستی است که در آن جامعه وجود دارد و وسیله است برای قربانی کردن و به حاشیه راندن آذربایجانیها در ایران. این از نوع همان فعالیتهایی است که قبل از نسل کشی های هولوکاست و رواندا صورت گرفت و به کشته شدن میلیونها نفر منجر شد. در اعتراض به این کاریکاتور٬ صدها هزار آذربایجانی به خیابانها ریخته و طی اعتراضات مسالمت آمیز کاریکاتور و دولت ایران را که منتشر کننده کاریکاتور مانا نیستانی بود٬ محکوم کردند. متأسفانه پاسخ حکومت بسیار خشونت آمیز و با کشتن و زخمی نمودن عده ای و بازداشت صدها نفر همراه بود. دولت برای فرونشاندن اعتراضات روبه رشد در واکنشی نا موفق اقدام به بازداشت نیستانی کرد.

آداپ آزادی بیان را قبول دارد ولی سؤال آداپ اینست که آیا CRNI از عواقب ناشی از تجلیل از چنین کارتون نژادپرستانه ای باخبر است یا نه؟ آیا CRNI و سازمانهای حمایت کننده از آن مانند سوروس و یونسکو٬ می دانند از چه چیزی تجلیل کرده اند؟ توضیحات نیک آهنگ کوثر تلاشی است برای کم اهمیت نشان دادن مرض دردناکی که در جامعه ایرانی ریشه دوانده است.

با دادان نشان شجاعت به نیستانی٬ CRNI به طور واضح بر خلاف این آرمان خود عمل کرده است که می گوید: ” شخصی با یک قلم و تکه ای کاغذ می تواند٬ میدان بازی را برای افرادی هم که از حقوق شهروندی محروم شده و مورد ظلم قرار گرفته اند هموار کند.” این جایزه کسانی را که از ادبیات نفرت برای منزوی کردن گروه ها و جوامع بی دفاع استفاده می کنند٬ جسورتر می کند.

انجمن دفاع از زندانیان سیاسی آذربایجانی در ایران (آداپ)
فاخته زمانی
رئیس اجرائی
ونکوور٬ کانادا
۲۵ جون ۲۰۱۰

در همین زمینه بخوانید:

نامه دکتر مناف سببی ( جمعیت آزر در سوئد ) به دکتر رابرت راسل


Dear Dr. Robert Russell,

On behalf of our Swedish Azerbaijanis members in AZER Association (Lund/Malmo-Sweden) I am writing you to inform how sad we are because of your annual Award. We learned from your homepage that CRNI gave its annual Award for Courage in Editorial Cartooning to Iranian cartoonist Mana Neyestani. We believe that he doesn’t deserve such a prize and unfortunately you have done this without considering our view or discussing the case with representative of Azerbaijanis who were offended by Mr. Neyestani´s chauvinistic cartoon.

As Mr. Neyestani in his letter confesses that his experience of imprisonment is different from other journalist because he was working for a state-run newspaper and was applying the policy of the Iranian government. And yet we Azerbaijanis are not sure whether he was jailed or he is now living in exile in South Asia. We believe truly that he is not a victim or threaten by government or Azerbaijanis as you state in your homepage.

Finally, we hope that you understand that by giving this award for Mr Neyestani your organization furthermore encourage other Persian speaking journalist and cartoonist to offend about 30 millions Azerbaijanis who are deprived of their basic human rights.

Sincerely

Manaf Sababi Ph.D.

Chairman of Swedish Azerbaijanis Association AZER

Tel:+46-70-3591315

www.azercemiyyet.com

___________________________________________________________

Azerbaijani-turkish translation

Hormətli Dr. Robert Russell,

Mən AZƏR cəmiyyətin (Lund/Malmö-Sweden) Isveçli azərbaycanlılar tərəfindən sizə yazaraq verdiyiniz illik mükafata görə etiraz və narazi qaldığımızı bildirmək istərdim.

Sizin internet səyfədən aldığımız məlumata görə rəhbərlik etdiyiniz təşkilat, CRNI, bu il şucaət mükafatını Iranlı karikatorist Mana Neyestani-yə verib. Təəssüflə bu şəxs ona layiq bir insan deyil və siz bu işi azərbaycanlı təşkilatlarla müzakirəsiz edibsiz.

Necə ki Neyestani bəy öz məktubunda həbs haqda dəyşik təcrubəli olduğunu etiraf edir çünki o bir hökumət qəzetində çalışıb və iqtidarın şovinist siyasətini irəli surub. Ona görə də biz azərbaycanlılar səmimiyyətlə ınanmırıq ki o həbsdə olub vəya indi isə cənub Asiya-da yaşayır. Biz səmimiyyətlə ınanmırıq ki o Iran şovinist hakimiyyəti tərəfindən vəya azərbaycanlılar tərəfindən təhlükə altında yaşayır necə ki siz öz saytızda belə yazırsız.

Son olaraq, ümud ediriq ki siz başa düşürsüz ki bu mükafatla diger şovinist fars jurnalistlərini siz təhrik və təşviq edirsiz ki 30 milyonliq Iranda yaşayan azərbayanlılara hormətsizliq heçdə ayıb deyil bəlkə mükafata da layiqdır.

Hormətlə

Manaf Sababi Ph.D.

Chairman of Swedish Azerbaijanis Association AZER

Tel:+46-70-3591315

www.azercemiyyet.com

Read Full Post »

آزدمو: در راستای تقویت دانش تئوریک نسل جدید کوشندگان حرکت ملی -دموکراتیک آزربایجان مقاله زیر را که توضیح دهنده اساسی ترین مفهوم در فلسفه سیاسی توماس هابز می باشد را تقدیم خوانندگان عزیز می نماید از نویسنده محترم جهت در اختیار نهادن این مقاله ارزشمند قدردانی و تشکر می گردد ، امید که مورد استفاده واقع شود.

ماشااله رزمی

توماس هابس بی‌تردید بزرگترین فیلسوف سیاسی مدرن است. وی نظریه‌ای را اثبات کرد که به برداشت کلیدی از سیاست مشهور شد که عبارت است از «شناخت قدرت».

هرچند هابس اولین کسی نبود که قدرت را از نظر فلسفی تحلیل کرد، اما در عوض او اولین کسی بود که نشان داد جوهر واقعی سیاست در قدرت نهفته‌است.

قبل از هابس نیکولو ماکیاولی فیلسوف ایتالیائی جایگاه تعیین‌کننده‌ای برای قدرت در سیاست اختصاص داده بود او از این طریق می‌خواست به حقیقت سیاست پی‌ببرد و بیان سیاست از طریق اخلاق را که تا آن موقع متداول بود، نقد کند. ولی ماکیاول به قدرت همچون قدرت «شهریار» فکر می‌کند که قهرمان واقعی سیاست است و هدفش کنترل ثروت و حاکمیت می‌باشد. اما در دیدگاه هابس قدرت به‌طور مجرد مورد توجه قرار گرفته شده بدون درنظرگرفتن کسی که قدرت را در اختیار دارد ویا آنرا اعمال می‌کند و بدین‌جهت در نظر هابس حاکم سیاسی و یا کسی که قدرت دولتی را در اختیار گرفته نام و هویت مشخصی ندارد،  هابس به حاکمیت توجه دارد نه به حاکم.

موضوع مورد تحقیق هابس تجزیه و تحلیل نهاد حاکمیت و دولت در همان وضعیتی که هستند می‌باشد، بدون استناد به یک متن تاریخی و یا یک شخصیت واقعی.

درست است که هابس نظریات سیاسی‌اش را برای جواب دادن به بحران سیاسی و جنگ داخلی سال‌های 1640– 1660 انگلستان تحت عنوان «عناصر حق طبیعی و سیاسی» در سال 1640 نوشته‌است و می‌خواست به جنگی که بین پارلمان و شاه وجود داشت جواب دهد، اما این جواب مقطعی و تاریخی نبود.  به بیان دیگر او نمی‌خواست در مقابل خواسته‌های پارلمان از شارل اول پادشاه انگلستان طرفداری کند،

بلکه می‌کوشید تنها راه خروج از بحران  را نشان دهد که عبارت است از توجه به  قدرت که همانا جوهر سیاست است، یعنی منطق قدرت که حاکمیت را تشکیل می‌دهد نه کسی که قدرت را در اختیار دارد.  وقتی که منطق قدرت را می‌فهمیم متوجه اساس مساله شده‌ایم و معیاری را که سیاست را با آن می‌سنجیم پیداکرده‌ایم: «جوهر سیاست عبارت از این‌است که حقوق و وظایف چگونه در درون دولت تقسیم شده‌است».  جنگ داخلی اغلب به‌دلیل نفی این منطق رخ می‌دهد یعنی عدم درک منطق قدرت که اساس سیاست است.

این تنها تئوری سیاسی هابس نیست که معطوف به قدرت است بلکه تمام فلسفه سیاسی او به قدرت اختصاص دارد.  قدرت برای او معیار شناخت تمام رفتارهای عمل فیزیکی و اخلاقی است.  از نظر فیزیکی قدرت آن چیزی است که عمل می‌کند.  وقتی انسان وارد عمل می‌شود، به‌هیچوجه نمی‌خواهد یک نتیجه اخلاقی تولید کند. این از نظر هابس امری تخیلی است.

انسان موجودی است که حرکت حیوانی دارد به‌اضافه اینکه به سلاح زبان مسلح است که می‌تواند منویات خود را با زبان بیان کند و دقیقا توسط زبان است که انسان از حیوان جدا می‌شود و رفتارش سیاسی می‌گردد.  از نظر شخصی زبان به انسان امکان می‌دهد تا آینده را پیش‌بینی نماید به تجربه‌اش مراجعه کند و دورتر را ببیند و تنها به لحظه کفایت نکند نیازهای آینده را بفهمد و برای آن برنامه‌ریزی کند.

از بعد عقل‌گرائی زبان عنصر مقایسه را در روابط بین انسان‌ها وارد می‌کند و انسان را قادر می‌سازد که واقعیت را از دروغ تشخیص دهد،  درست و نادرست را بفهمد و چنین است که عدم اطمینان دائمی ‌نسبت به دیگران به‌وجود می‌آورد.

این عدم اطمینان است که ترس از دیگری را تولید می‌کند و دنیای انسانی را در «جنگ همه علیه همه» غرق می‌سازد.

انسان با یک تغییر رفتار اساسی به موجودی خودپرست تبدیل می‌شود این حس برای بقای انسان ضروری است و انگیزه تلاش برای زنده ماندن می‌باشد.  تمامی ‌هوس‌های انسان نسبت به هوس زنده ماندن فرعی هستند.  این هوس که برای رضایت خاطر و جستجوی وسایل ارضاء بوده در نهایت به هوس قدرت تبدیل می‌شود. جستجوی بی‌پایان قدرت در روابط انسانی و بن‌بستی که در روابط متقابل مشاهده می‌کند انسان را به یک «حیوان سیاسی» تبدیل می‌کند و تراژدی سیاسی از اینجا به‌وجود می‌آید.  همه انسان‌ها می‌کوشند بر یکدیگر تسلط پیدا کنند و چون موفق نمی‌شوند به این نتیجه می‌رسند که ادامه این جنگ بی‌پایان فایده ندارد و حقیرانه و موقتی است و موفقیت‌اش تضمین شده نیست و پایان آن مرگ است.  در اینجا ترس از مرگ به هوس مسلط تبدیل می‌شود و انسان را مجبور می‌کند دنبال راه نجات بگردد، تا از شرایط جنگی خارج شود و صلح برقرار سازد.

ترس از مرگ انسان را به عقل فرامی‌خواند و این عقل است که راه حل را به او خواهد آموخت.  تنها امکان گذر از جنگ به صلح حذف علتی است که انسان را به فنا می‌برد و آن علت «هوس بی‌پایان حفظ قدرت» است.  در عین حال امکان ندارد که انسان از تمام قدرتش صرف‌نظر کند زیرا برای بقاء و ادامه زندگی حفظ بخشی از قدرت ضروری است.  در اینجاست که تنها راه باقی مانده توافق متقابل و وضع قرارداد اجتماعی است. یعنی انسان از هوس قدرت به منطق قدرت گذر می‌کند.

حاکمیتی که از قرارداد اجتماعی حاصل می‌شود قدرتی است مطلق که کسی نمی‌تواند با آن رقابت کند ولی این قدرت مطلق از نوع قدرت مطلق یک مستبد خونریز نیست، یعنی عکس آن چیزی است که «ژان ژاک روسو» می‌خواهد به‌مردم بقبولاند.  این قدرتی است که در درون آن،  قدرت و حقوق با هم می‌سازند تا نظم اجتماعی ایجاد کنند و به انسان‌ها اطمینان خاطر بدهند و به جنون بی‌پایان قدرت‌طلبی پایان بخشند.

منطق سیاسی قدرت چارچوب سیاسی – حقوقی می‌سازد که در آن صلح سیویل شکل می‌گیرد و دوام می‌یابد.

توماس هابس با نوشتن اثر عظیم خود «لویاتان» در سال 1651 نظریاتش را کامل می‌کند. در لویاتان کاراکتر قدرت سیاسی که قبلا با یک قرارداد اجتماعی مسلط تعیین می‌شد به یک قرارداد اطاعت تبدیل می‌شود.  لویاتان نظمی‌ ایجاد می‌کند و قراردادی می‌سازد که به افراد اجازه می‌دهد ولی با آنها تقسیم قدرت نمی‌کند و به این ترتیب هابس دو مساله اساسی سیاست مدرن را معرفی می‌کند که یکی نمایندگی سیاسی است و دیگری وجود یک خواست و اراده سیاسی عمومی‌.

هابس می‌کوشد راهی پیدا کند تا خواست و اراده حاکمان منطبق برخواست شهروندان بشود و این مساله‌ای است که در قرن بیست‌ویکم همچنان موضوع بحث است.

ماشااله رزمی‌ 19 ماه مه 2010 – پاریس

توضیح:

برای نوشتن این مقاله ازمنبع زیراستفاده شده‌است :

La logique du pouvoir- Yves Charles Zarka

Read Full Post »

آزدمو : در ادامه باز انتشار مصاحبه های نشریات دانشجویی که هم در راستای شناساندن این نشریات و روزنامه نگاران دانشجوست و هم منعکس کننده فضای فکری دانشجویان ترک ، مصاحبه نشریه دانشجوئی بولوت با مهندس علیرضا صرافی را به عنوان سومین گفتگو از این سری خدمت خوانندگان معروض می داریم ، همچنین کانون آمادگی دارد برای انعکاس فضای فکری نسل اول نشریات دانشجویی ترک گفتگوها یا سرمقاله های آنها را منتشر نماید لذا از دست اندرکاران و مدیران نسل اول و دوران طلایی مطبوعات دانشجویی آزربایجان تقاضا دارد مطالب انتخابی خویش را در فایل  word . به آدرس کانون ارسال نمایند

توضیح:  مصاحبه زیر توسط نشریه بولوت دانشگاه علوم پزشکی همدان با آقای مهندس علیرضا صرافی از فعالین باسابقه حرکت ملی آزربایجان به مناسبت 19 اردبیهشت روز دانشجویی آزربایجان و در آستانه سالروز قیام یک خرداد انجام گرفته است که به دلیل چاپ نشریه و عدم رسیدن به موقع مصاحبه جهت چاپ در نشریه بولوت بدین وسیله اقدام به نشر این مصاحبه در سایت بیلیم یورد (http://www.bilimyurd.blogsky.com) می نماییم.

مهندس علیرضا صرافی از  روشنفکران وتحلیلگران سیاسی خوشنام و باسابقه حرکت ملی آزربایجان است.وی عضو شورای ملی صلح ومدیر مسئول نشریه توقیف شده دیلماج است که در زمینه فعالیت‌های مطبوعاتی مقالات برجسته‌ای را در مورد مسایل مختلف ملی آزربایجان منتشر کرده‌است. ویژگیهای شخصیتی مثبت، مبارزات مستمر در راه حقوق ملی آزربایجان و ارایه نظرات راهگشا و سازنده درمورد مسایل آزربایجان، وی را به چهره‌ای محبوب ومقبول درمیان دانشجویان هویت‌طلب بدل کرده است.

بدون شک یکی از کارهای مهم مهندس صرافی انتشار خاطرات دانشجویی خویش با عنوان «جنبش دانشجویی آزربایجان در دهه 50» بود. این اثر که حاوی نکات آموزنده و خاطره برانگیز بسیاری بود در محافل دانشجویی نسل جدید آزربایجان مورد استقبال زیادی قرار گرفت. این بهانه‌ای شد تا به مناسبت 19 اردبیهشت روز دانشجویی آزربایجان و در آستانه سالروز قیام یک خرداد و به سراغ وی برویم و مصاحبه‌ای با این شخصیت ارزشمند داشته ‌باشیم.

بولوت – جناب مهندس با عرض سلام وتشکر از قبول دعوت ما برای مصاحبه، خواهشمندیم که به عنوان سئوال اول باتوجه به انتشار خاطرات دانشجویی شما تحت عنوان «جنبش دانشجویی آزربایجان در دهه 50» مصاحبه را با توضیحاتی در باب سابقه وچگونگی شکل گیری این جنبش آغاز کنید.

صرافی – جنبش دانشجوئی آزربایجان سابقه‌ای 63 ساله دارد. می‌دانید که به دنبال حمله نظامی حاکمیت راسیست سابق در آذرماه 1325 کلیه مظاهر جدید تمدنی که توسط دموکراتهای آزربایجان بنیانگذاری شده بود، «از جمله: مجلس ملی آزربایجان، فیلارمونی، موزه‌ی هنرهای تجسمی بهزاد و دانشگاه آزربایجان و….» منحل و رسما تعطیل شد. در این میان تنها دانشگاه بود که به همت حرکت به‌موقع و تیزهوشانه دانشجویان و اولیا آنها بازگشائی شد. دانشجویانی که در دوره دموکراتها وارد دانشگاه شده بودند، علیرغم جو پلیسی شدید، گروه –گروه راه استانداری را در پیش گرفتند و آنقدر به مسئولین فشار آوردندکه نهایتا حکومت مرکزی مجبور به عدول از دستورالعمل خود شد و دانشگاه پس از یکسال تعطیلی مجددا بازگشائی شد. این نخستین حرکت دانشجوئی دانشجویان آزربایجانی است که آنهم در پشت درهای بسته دانشگاه و در شرایط بسیار نظامی و خفقان‌آور صورت پذیرفت و اتفاقا به نتیجه نیز رسید!

این دانشگاه در طول دوره پهلوی همواره از فعالترین کانون مبارزات دانشجوئی در مقیاس کشوری شمرده می‌شد.

شاید نقطه اوج فعالیت‌های دانشجویان ترک تشکیل کنگره آزربایجان در اواخر سال 1357 بود که با شرکت قریب به سه هزار نفر در سالن ورزش دانشگاه صنعتی شریف برگزار شد و به دنبال آن نشریات «چنلی‌بئل و آزربایجان‌سسی» به همت «گروه  بررسی  مسائل آزربایجان»  که سنگ  بنای  آن  نیز در همان کنگره گذاشته شد، در سال 1358 منتشر گردید.

با انقلاب فرهنگی در سال 1359 همه فعالیت‌های دانشجوئی در سطح کشورفروکش کرد، تا چند سال بعد دوباره در آزربایجان (که ‌ نخستین حرکت دانشجوئی کشور پس از دوره رخوت نیز بود) سر از خاکستر خویش بیرون آورد اما اینبار با عزمی راسختر و  با صف‌ مستقل خود.

بولوت – همانطور که استحضار دارید انتخاب 19 اردبیهشت برای روز دانشجویی آزربایجان اشاره به تظاهرات سال 74 دارد. می‌خواستیم نظر شما را درباره تفاوت ماهیت فعالیت‌های هویت‌طلبانه دانشجویان آزربایجانی را در دوره های زمانی پیش ازاین تاریخ وپس ازآن جویا شویم؟

صرافی- مسیر کلی جنبش دانشجوئی همواره به موازات سمتگری جنبش ملی بوده، در نیمه اول آن (1358-1326) جنبش دانشجوئی ما در تعامل مثبت با جریانهای چپ بود، چرا که اساسا موضعگیری خود نیروهای  ملی آزربایجان نیز در خارج از فضای دانشگاه، چنین بود. پس از انقلاب فرهنگی که موجب تعطیلی دوساله دانشگاهها و تسویه ایدئولوژیک کلیه دانشجویان فعال شد، سکوت سردی محیط دانشگاههای کشور را فرا گرفت. یخهای این دوران، در سالهای پایانی دهه شصت با برخی فعالیت‌های فرهنگی در دانشگاههای تهران و تبریز شروع به ذوب شدن کرد و نهایتا با تظاهرات دانشجویان دانشگاه تبریز در19 اردیبهشت 1374 رسما دوره جدیدی در جنبش دانشجوئی اعلام شد.

جنبش دانشجوئی آزربایجان با قبول یک دوره رخوت شانزده‌ساله که خود معادل چهار نسل دانشجوئی کامل بود، در حال و هوایی متولد شد که به تازگی، تیرهای سوخته سرحدیآنسوی ارس، خاری در چشم شوونیسم شده بود. پنج جمهوری ترک‌زبان و از جمله جمهوری مستقل آزربایجان متولد شده بود، روسیه پس از قریب دویست سال اردوگاه سفید و سرخ خود را از پشت دروازه‌های ما برچیده بود، دهها ملت جدید یکی پس از دیگری استقلال خود را جشن می‌گرفتند، پرسپکتیو امیدبخشی از آزادی ملل در پشت مرزهای آهنین سابق گشوده شده بود. این کلیمای سیاسی بیش از هر جائی، آب و هوای آزربایجان را که از انسداد هفتادساله دروازه‌هایش رنج می‌برد، تحت تاثیر خود گرفت. دانشجویان ما عاری از رسوبات ذهنی نسلهای پیش طرحی نو در انداختند، که طبعا تفاوت‌های ماهوی نیز با جنبش دانشجوئی سابق داشت.

بولوت – به نظر شما وجه مشترک و وجه تمایز جنبش دانشجوئی آزربایجان در دوره سابق و دوره کنونی چیست؟

صرافی- وجه مشترک این دوره‌ها، ماهیت ضددیکتاتوری و «آزربایجانگرایی» در هر دو دوره است. در هر دو دوره عمده‌ترین مرکزی که مرتبا خطوط قرمز رژیم را در محدودیتهای فرهنگی آزربایجان می‌شکست، دانشگاه‌ بود. در هر دو دوره نیز بزرگترین کانون مخالفت با رژیم حاکم دانشگاه‌ بود.

اما وجه تمایز آنها…  در دوره اول (1359-1326) ذهنیت دانشجویان آزربایجانی، معطوف به حل مسئله آزربایجان در چارچوب اتحاد با جریانهای چپ و رسیدن به یک جمهوری فدراتیو (نظیر شوروی) بود. به این ترتیب چشم‌اندازی از رشد فرهنگی و شکوفائی اقتصادی باز می‌شد که جمهوری شوروی سوسیالیستی آزربایجان نمونه بارز آن بود. دانشجوی چپِ فارس زبان نیز که خود را در مرکز این دایره می‌یافت بالطبع با این مدل مشکلی نداشت و از آن استقبال می‌کرد.

به عنوان یک جمله معترضه باید اضافه کنم که استثنائا این ذهنیت برای گروهی از دانشجویان (و از جمله خود من) سالها قبل از فروپاشی شوروی فروریخته بود. در نوروز سال 1355 یک گروه از دانشجویان دانشگاه مابا یک پاسپورت دسته جمعی از راه ترکیه به بلغارستان و رومانی و از آنجا به مسکو و نهایتا به باکو رفتند و برگشتند. چیزهایی که آنها از واقعیت شوروی دیده بودند، بسیار متفاوت با آن مدینه فاضله‌ای بود که همه تصورش را می‌کردند. آنها از فقر مادی و معنوی اهالی، وجود جو امنیتی شدید، روسیزه شدن برخی از جوانان باکو و تنفر موجود نسبت به حکومت شوروی در میان مردم عادی، حتی از بیسوادی سیاسی اعضای حزب کمونیست و… غیره صحبت می‌کردند. البته علاوه بر دیده‌ها و شنیده‌ها، مستنداتی نیز همچون عکس و اسلاید نیز با خود آورده بودند، این گزارش صادقانه از وضعیت شوروی  مارا به این نتیجه می‌رسانید که نباید بهای چندانی به نقش شوروی در حل احتمالی مسئله آزربایجان داد. اما تغییر ذهنیت فعالین یک جنبش سی‌ساله، خمیره‌ای بود که آب زیادی می‌طلبید.

تنها پس از فروپاشی شوروی بود که آن تصاویر خیالی از پرده اوهام به کلی زدوده شد.

بدین ترتیب در دوره دوم (1374 به بعد) چنین توهماتی در ذهن هیچ دانشجویی ریشه نداشت.

در هر دو دوره گرایش شدید «آزربایجانگرائی=آزربایجانچی‌لیق» در میان دانشجویان آزربایجانی دیده می‌شد، اما در دوره اول این گرایش فاقد پشتوانه تئوریک خود یعنی سیستم تفکر «آزربایجان‌محوری» بود، لذا دانشجویانی که با نام و انگیزه آزربایجان وارد صحنه مبارزه می‌شدند، گاه ازجاهای بسیار دوردستی سر در می‌آوردند…

در دوره اول تغذیه هنری و فرهنگی دانشجویان عمدتا از مسیر برخی کتب شعر و ادبیات دوره‌ی فرقه و یا کتب و نشریات چاپ باکو و یا از طریق صفحات موسیقی و رادیو باکو تامین می‌شد. این کتب همه مخفیانه و در لفاف و جلدهای دیگر رد و بدل می‌شد و عملا هیچ مجوزی برای چاپ کتاب و مجله و یا ترتیب دادن شب شعر و موسیقی صادر نمی‌شد.به خاطر این است که ترتیب دادن یک برنامه موسیقی عاشیقی در آن دوره به منزله شکستن سد عظیم سکوت و رخوت در فرهنگ سرزمینمان بود که اشک شوق در چشمهایمان جاری می‌ساخت.

اما در دوره دوم منابع بسیار متنوعی برای تغذیه  هنری و فرهنگی دانشجویان وجود دارد، که عبارتند از دهها برنامه شعر و موسیقی در محیط دانشگاه، کتاب و نشریات ادبی که در حوزه عمومی و با مجوز رسمی انتشار می‌یابد، همچنین امکانات مدرنتری چون CD ، ماهواره و اینترنت.

در دوره اول تغذیه فکری دانشجویان ازطریق نشریات مخفی گروه‌های سیاسی چپ صورت می‌گرفت.

اما در دوره دوم تغذیه فکری آنها از طریق جلسات سخنرانی و میزگردهای علنی  یا کتاب و مقاله از سوی افراد و شخصیت‌های مستقل و یا جریانات آزربایجانچی صورت می‌گیرد و امکانات نشر آن نیز علاوه بر دانشگاه در فضای مجازی نیز به طور وسیعی موجود است.

در دوره اول هیچ حزب و جریان سیاسی به نام آزربایجان در فضای جامعه وجود نداشت.

اما در دوره دوم دهها گروه و جریان فکری با گرایشات مختلف به نام آزربایجان و برای آن فعالیت میکنند.

بولوت- آقای مهندس، طی سالیان گذشته استقلال جنبش دانشجویی آزربایجان به یکی از مباحث پردامنه و چالش‌برانگیز در محافل دانشجویی تبدیل شده است و ابهامات فراوانی در این‌باره ایجاد شده است. استنباط شخصی شما از مفهوم استقلال جنبش دانشجویی آزربایجان چیست؟

صرافی- من شخصا طرفدار استقلال فعال در عین تعامل با شرایطی محیطی موجود هستم.

استقلال غیرفعال و در انزوا به منزله زنده‌بگورشدن است، اساسا فعال بودن در ذات ماهوی جنبش‌ها وجود دارد، یعنی اگر فعال نباشیم پس دیگر جنبشی هم در کار نیست که تازه بخواهیم استقلالش را حفظ کنیم.

بنابراین یکی از وظایف رهبران هر جنبشی، ایجاد بستری مناسب برای آن فعالیتی است که می‌گوییم در ذات ماهوی هر جنبشی وجود دارد. فعالیت‌هاست که جنبش را می‌سازد.

ما نمی‌توانیم خواب و خیالهای خود را به حساب فعالیت و حرکت منظور کنیم. لازمست در فضای واقعا موجود دانشگاه و جامعه برای حرکتمان بسترسازی کنیم، کسی نمی‌تواند منکر این باشد که در جامعه نیروهای دیگری نیستند و یا جریانات فکری دیگر، جنبشهای اجتماعی دیگر و … وجود ندارند، ویا از همه بالاتر حاکمیتی که وظیفه‌ای اصلیش حفظ وضع موجود است، وجود ندارد! اگر برق سرنیزه‌ها را نبینیم، مجبوریم با اولین تماس دردناک آن با پوست و گوشتمان چشم‌هایمان را باز کنیم!

لذا در عین حفظ استقلال جنبش دانشجوئی آزربایجان، برای توسعه (کیفی، کمی و البته جغرافیائی آن) ناگزیر از تعامل با سایر نیروها در دانشگاه‌ها و شهرهای مختلف و با توجه به بافت سیاسی و ملی مناطق مختلف هستیم. چگونگی این تعاملات را نیز فعالین هر حوزه و شهری مشخص می‌کنند.

بولوت- به نظر جنابعالی نقش و کارکرد جنبش دانشجویی در حرکت ملی آزربایجان به عنوان جنبشی اجتماعی– سیاسی چیست؟

صرافی – نقش و کارکرد این جنبش در حرکت ملی آزربایجان تاکنون بسیار مهم و تعیین کننده بوده، بسیاری از تریبونهای حرکت به همت دانشجویان فراهم شده است، قریب به 120 نشریه دانشجوئی، صدها برنامه سخنرانی، میزگرد، شعر و موسیقی و …چندین راهپیمائی و تحصن که فضای سیاسی آزربایجان را متحول کرده که مهمترین‌شان اعتراضات یکپارچه دانشگاههای آزربایجان (از 23 تا31) اردیبهشت 1385 بود که طلایه‌دار قیام یک خرداد تبریز و قیامهای اردبیل و اورمیه و سولدوز و مشکین شهر و مرند و دهها شهر دیگر شد، همه به نوعی سهم جنبش دانشجوئی در حرکت ملی را نشان میدهد.

بولوت- آقای مهندس در آستانه یک خرداد هستیم، به نظر شما مهمترین دستاورد و تجربه‌ای که ما از  قیام خرداد نصیبمان شد چه بود؟

صرافی – به نظر من از مهمترین دستاوردهای آن یکی اعتماد به‌نفس ما بود، ما آموختیم که اگر بخواهیم می‌توانیم.

دیگر اینکه قیام موجب فراگیرشدن جنبش درگستره عمومی جامعه شد. پیش از آن فعالین جنبش عمدتا دانشجویان و هنرمندان، روشنفکران بودند که تعدادی از تهیدستان شهری نیز آنها را همراهی می‌کردند. اما بعد از قیام دانش‌آموزان دبیرستانی، گروههایی از بازاریان و بخش قابل توجهی از طبقه متوسط شهری نیز فعال شدند.

از جمله تجاربی که در روزهای قیام حاصل شد این نتیجه بود که  بایستی عزم را جزم کرد و روی یک خواست کاملا مباح و منطقی تا به آخر پای فشرد. لذا در جریان قیام‌های شهری خرداد شعار مشترک همه همانی بود که اکنون نیز  ادامه آن در همه جا و از جمله در میادین ورزشی یک‌صدا از  صدهزار گلو فریاد زده می‌شود:  «تورک دیلینده مدرسه، اولمالیدیر هرکسه».

بولوت- به نظر شما جنبش دانشجویی آزربایجان تاچه اندازه در ایفای نقش و کارکرد خود درقبال حرکت ملی موفق عملکرده است؟

صرافی-به زعم من (در نبود احزاب)، این جنبش عملکرد بسیار موفقی داشته است، یعنی بسیار بیش از سهمی که جنبش‌های نظیر در دیگرملل بر عهده دارند، به دوش گرفته است. اما به هر حال باید قبول کرد که نباید آنچه را که از حزب می‌خواهیم از دانشجو طلب کنیم.

بولوت- به اعتقاد بسیاری از صاحب نظران حلقه روشنفکری به دانشجو و با همین واسطه به توده مردم ختم میشود. نظر شما چیست؟

صرافی-البته دانشجو می‌تواند یکی از حلقه‌های واسط ما بین روشنفکر و توده مردم گردد، (چنانچه مثلا نشریات دانشجویی که عملا نویسندگانی و خوانندگانی خارج از دانشگاه داشتند، چنین واسطه‌ای بودند(.

اما روشنفکران بدون واسطه نیز با مردم در تماسند، شعرا، نویسندگان، هنرمندان اغلب ارتباطات وسیع اجتماعی دارند، کتاب‌هایشان کمابیش چاپ می‌شود و به میان مردم می‌رود، ویا از طریق مطبوعات و اینترنت با هزاران نفر در ارتباطند. لذا این تلقی که حلقه روشنفکری صرفا از طریق دانشجو به توده مردم مربوط می‌شود، حکم درستی نیست.

بولوت- ارزیابی جنابعالی به عنوان یکی از روشنفکران حرکت ملی از ارتباط جنبش دانشجویی با حلقه‌های روشنفکری آزربایجان وچگونگی آن چیست؟

صرافی- این ارتباط همواره وجود داشته است، یعنی از بدو تاسیس دانشگاه،  دانشجویان در کنار تحصیل در رشته علمی خویش، به دنبال کسب یک هویت سیاسی نیز بوده‌اند. در کشوری که تحزب شکننده و ناقصی داشته، دانشجویان عمده نیازهای معنوی خویش را در ارتباط با حلقه‌های روشنفکری یافته‌اند. مثلا در دوره اول محفل صمدبهرنگی در تبریز مستقیم یا غیرمستقیم الهام بخش اکثر فعالین جنبش دانشجوئی بود. در سالهای بعد از انقلاب کانونهایی چون نشریه وارلیق و افرادی چون دکتر هئیت، محمدعلی فرزانه، علی تبریزی، حسین دوزگون، دکتر ذهتابی و…. محل مراجعه و یادگیری و صلاح و مشورت بسیاری از دانشجویان هویت‌طلب بوده است. در حال حاضر نیز این ارتباط در سطح مدرنتری وجود دارد یعنی صرفا ارتباط حضوری نیست، اینترنت باعث می‌شود که نتیجه مراجعه یک دانشجو به یک روشنفکر در اختیار دهها هزار دانشجوی دیگر قرار گیرد.

بولوت – اکنون نزدیک به یکسال از ظهور جنبشی تحت عنوان جنبش سبز در ایران می‌گذرد تحلیل شمااز عملکرد حرکت ملی آزربایجان به طوراعم و جنبش دانشجویی آزربایجان به طوراخص درقبال جنبش سبز و همچنین جنبش سبز به صورت متقابل چیست؟

صرافی- حرکت ما در مقابل جنبش سبز سکوت اختیار کرد، سبزها نیزپیشاپیش چندان حسن نظری نسبت به حرکت ما ابراز نکرده بودند. این واقعیت موجود است.

اما به نظر من بایستی از هرگونه اقدامی جهت ایجاد تفاهم و همگرایی با هر جریان اجتماعی و سیاسی به میزانی که استعداد همراهی داشته باشد، استقبال کرد. در حال حاضر جنبش سبز آلترناتیو مطرحی در آینده کشور است، ما هم که با کسی سر جنگ نداریم، باید بتوانیم در جوی مساعد به رشد سیاسی خویش ادامه دهیم، هرقدر دوستان ما زیاد و دشمنان ما کمتر باشند به نفع ماست.

اما کسی به عنوان روشنفکر اجازه ندارد مردم خویش را فریب دهد، اگر کسی از مردم بخواهد که جبهه خود را رها کرده، به صفوف سبز بپیوندند، ما را به گمراهی رهنمون شده است.

بولوت – آیاجنبش سبز توانسته‌است تا مطابق با ادعای تئوریسن‌هایش درآزربایجان پایگاهی داشته باشد؟

صرافی– به زعم من این جنبش در حال حاضر پایگاه مستحکمی در آزربایجان ندارد، تنها سایه‌ای از آن در آزربایجان افتاده، در تبریز برخی جریانات ملی-مذهبی، حزب مشارکت و شعبه دفتر ادوار تحکیم وحدت و….. پشتیبان این جنبش هستند.

همه این جریانات ضمنا از جنبش سبز به خاطر کم‌توجهی به مسائل آزربایجان انتقاداتی دارند و چالشهایی با رهبران و جریانات مرکزنشین حامی جنبش سبز دارند. به تعبیری می‌توان گفت که سایه جنبش سبز در تبریز کمی تا قسمتی قرمز است!

بولوت- به نظر شما آیا حرکت ملی آزربایجان نقشی محوری و تعیین کننده در سکوت ملت آزربایجان در قبال جنبش سبز وعدم فعالیت در راستای معنویات جنبش سبز داشته است؟

صرافی-تصور می کنم بیشتر این خود مردم بودند که همین موضع‌گیری را اتخاذ کرده بودند. ضمن اینکه حرکت ملی نیز چنین سیاستی را پیشه کرده‌بود.

باید بگویم که حرکت ملی ساکت نبوده در عین حفظ جبهه مستقل خود، به نقد جنبش سبز پرداخته و هم طی چندین بیانیه مواضع خود را در قبال آن عنوان نموده است. در بیانیه‌ای تحت عنوان «بیانیه جمعی از فعالین آزربایجانی در رابطه با شرایط سیاسی روز» از مردم آزربایجان خواسته شده است که تا زمانی که سبزها حقوق ملی و مدنی آزربایجان را به رسمیت نشناخته‌اند، حرکت ملی آزربایجان باید استقلال خود را از جریانات چپ و راست مرکزگرا حفظ کند، چرا که هدف اساسی ما تأکید بر آگاهی ملی است و لذا فعالیت‌های فعالین و گروه‌های مختلف بنا به ضرورتها و منافع ملی باید بر این اصل متمرکز باشد. ضروری است که فعالین ملی و رسانه‌های جمعی مختلف همچنان به این اصل پایبند بوده و از داخل شدن در منازعات مذکور پرهیز کنند.

بیانیه فوق در آذرماه 1388 منتشر گردید، در این بیانیه از معیارهای اساسی حرکت سخنی به میان نیامده بود (چرا که این معیارها را همه فعالین می‌دانند و بدان معتقدند) و مثلا یک فعال جنبش سبز متوجه نمی‌شد که بالاخره آزربایجان چه می‌خواهد؟ در ادامه آن بیاینه‌ای تحت عنوان «معیارهای ما» منتشر شد که در این بیانیه به طور صریح و شفاف معیارها و پرنسیپ‌های ارزش‌دهی آزربایجانی‌ها به هر جریان سیاسی دیگر (از جمله جنبش سبز) ارائه شده بود. این توپی بود در زمین آنان، طبعا در صورت عنایت یا عدم عنایت آنها به این معیارها ما نیز در مورد آنها قضاوت خواهیم کرد و حداقل نتیجه اینکه ارزش اخلاقی این سکوت نیز به طرف مقابل اثبات شد، سکوت ما سکوت مبهم نبود، بلکه سکوتی توام با بیان شفاف بود، این نشانگر پختگی در حرکت ملی ماست.

بولوت – آقای مهندس، شمابه عنوان یک تحلیلگر از درون مجموعه حرکت ملی آیا قائل به تحلیل مسایل از منظر طبقاتی در نوع عملکرد و شکل‌گیری آن می‌باشید؟

صرافی- من با دگماتیسم و یا هر نوع تحلیل یکجانبه مخالفم.

اساسا تحلیل جنبش‌های اجتماعی در علم سوسیولوژی از منظرهای مختلفی صورت می‌گیرد، به قول یکی از اندیشمندان غربی: آنان‌که با محدود کردن تفکر در یک سیستم فکری خاص به حذف سایر بینشها می‌پردازند در واقع علم را تا حد مذهب پایین می‌آورند.نه عمده کردن نقش طبقات و نه حذف نقش آنها در سمت‌گیری جنبش‌ها هیچکدام درست نیستند.

اجازه دهید در اینجا کمی به حاشیه بروم و به طرح یکی دو مبحثی بپردازم که بدون درک ماهیت طبقاتی جامعه نمی‌توان به تحلیل مناسب رسید.

1-      همه می‌دانیم که بخش قابل ملاحظه‌ای از نیروهای جنبش ملی ما را تهیدستان شهری (حاشیه‌نشینان) تشکیل می‌دهند، اینان گرایش شدیدی به گسترش عدالت اجتماعی دارند، اگر فعالین حرکت ملی نخواهند به نیازهای طبقاتی آنان توجه کنند، مشارکت این نیرو را در جنبش به حداقل رسانده‌اند که این نقض غرض است.

2-      بورژوازی آزربایجان هرچند در قرن حاضر به دنبال امنیت بیشتر برای سرمایه خویش و کسب سود بیشتر حتی مجبور به انتقال سرمایه خود به مرکز شده و در این میان نیز اغلب هویت ملی خود را پیش پای منافع طبقاتی‌اش قربانی کرده‌، اما در سالهای اخیر به دلایلی چند از جمله: رشد چشمگیر اقتصادی در ترکیه، فروپاشی شوروی و تغییر نظام اقتصادی در کشورهای تازه استقلال‌یافته از کمونیسم به سرمایه‌داری، بازار بزرگی در منطقه به وجود آمده که سرمایه‌داری ما نمی‌تواند از آن چشم‌پوشی کند. اکنون سرمایه‌دار آزربایجانی نیم‌نگاهی نیز به هویت ترکی خویش یافته است. اگر فعالین حرکت ملی نقش محوری و تعیین‌کننده ‌بورژوازی در پروسه ملت‌سازی را نادیده بگیرند، ویا مثلا (به زعم خود؟) این نقش را به حاشیه‌نشینان شهری محول کنند! عملا جنبش ملی را سترون کرده‌اند که این هم نقض غرض است.

و البته می‌توان مثالهای بیشتری نیز ذکر کرد که نشان می‌دهد ما تنها با درک جامعی نسبت به بافت طبقاتی جامعه، می‌توانیم تحلیل درستی ارائه دهیم، مسلما موارد زیادی نیز هست که تحلیل طبقاتی کاری از پیش نمی‌برد و راه به بن‌بست می‌برد. نتیجه اینکه بایستی خود را به بند دگماتیسم گرفتار نسازیم، تا بتوانیم با ارائه تحلیل‌های سنجیده‌تر، قدمهای سنجیده‌تری نیز برای ملتمان برداریم.

هیچ پهلوانی بازوی چپش را بلااستفاده رها نمی‌کند، با کمک هر دو بازو باحریف کشتی می‌گیرد حتی اگر بازوی راستش قویتر هم باشد.

ما اگر در تحلیل مسائل جامعه با پیشداوری و ذهنیت‌های دگم وارد میدان شویم و چشم خود را به مجموعه دستاوردهای علوم سوسیولوژی و سیاست ببندیم. عینا دچار همان اشتباهی می‌شویم، که بسیاری از فعالان جنبش دانشجوئی در دوره اول دچارش شدند و بهای سنگینی نیز پرداختند. البته اشتباه ما نابخشودنی‌تر است چرا که در دوره اول تنها مسیر تغذیه فکری دانشجویان آزربایجانی جریانات و احزاب چپ بودند، حال آنکه در دوره دوم اصولا در فضای حرکت ملی پلورالیسم و چندصدایی حاکم است و به راحتی می‌توان نظریه های مختلف تحلیل سیاسی و اجتماعی را آموخت و در صورت نیاز از آن بهره برد.

بولوت- … و ظرفیت‌های دموکراتیک گفتمان حرکت ملی را درپاسخگویی به خواسته‌ها و مطالبات اقشار و طبقات مختلف ملت آزربایجان چگونه ارزیابی می‌کنید؟

صرافی- البته باید اذعان نمود که هرچند در حال حاضر گفتمان دموکراتیک در حرکت ملی، غالب است و همه خود را مدافع دموکراسی معرفی می‌کنند. اما این گفتمان، در حرکت ملی گفتمان متاخری است که هنوز از ظرفیت‌های آن بطور کامل استفاده نشده و در ذهن فعالین ما به خوبی نهادینه نشده‌است.

بحث در این مورد نیاز به فرصت مستقلی دارد که از حوصله این مصاحبه خارج است، بطور خلاصه اینکه راه توسعه و آزادی کلیه ملل جهان از دموکراسی می‌گذرد، گفتمان دموکراسی ظرفیت خوبی در پاسخگوئی به خواسته‌ها و مطالبات اقشار و طبقات مختلف هر ملتی دارد، که گفتمان‌های ناسیونالیستی و سوسیالیستی به تنهایی چنین ظرفیتی را برنمی‌تابند.

بولوت- شما یکی از کسانی هستید که تلاشهای زیادی را درباره تقویت زیربناهای دموکراتیک حرکت ملی انجام داده‌اید که شاید مهم‌ترین آن طرح مسئله زنان آزربایجان باشد می‌خواستیم نظرشما را درباره لزوم تقویت گفتمان دموکراتیک حرک و نقش جنبش دانشجویی درآن جویاشویم؟

صرافی– با تشکیل کنگره زنان آزربایجان سال 1383 نقطه عطفی در اوج‌گیری طرح مسئله زن در فضای مردسالارانه آزربایجان بود. همزمان (و طی سالهای بعدی نیز)  سه ویژه نامه زن به سردبیری خانم فرانک فرید و یاری بی‌دریغ چندتن از دختران و زنان آزربایجانی در ماهنامه دیلماج منتشرشد. از آن به بعد هم مرتبا مسئله زن یکی از موضوعات تعطیل‌ناپذیر در مجموعه مباحثات ما را تشکیل می‌دهد، که البته همه اینها در مقابل عمق فاجعه‌ای که بر زنان جامعه رفته بسیار اندک می‌نماید.

تبعیضات اجتماعی، تحقیر، محدودیتهای عرفی و قانونی و…همه موجب به حاشیه کشیده شدن زن از بطن اجتماع و راندن آنها به پستوی خانه ها شده، این در حالی‌ست که آنان نیمی از جامعه را تشکیل می‌دهند و به تعبیری نیز تربیت تمام جامعه با آنانست. نمی‌توان ادعای دلسوزی نسبت به فرزندان ترک آزربایجان را کرد اما توجهی به قل و زنجیر زنگ‌زده‌ پای مادران و خواهران و دختران خود ننمود.

ما نمی‌توانیم هیچ برنامه‌ای برای نیمی از ملت خود نداشته باشد. توجه جدی به مسئله زن وظیفه ملی هر فعال آزربایجانی (اعم از زن یا مرد) است.

بولوت- …. و در مورد لزوم تقویت مبانی دموکراتیک حرکت و نقش دانشجویان در آن؟

صرافی -حرکت ملی آزربایجان از بدو شروع خود در دوره جدید که تاریخچه‌ای 20 ساله دارد مراحل مختلفی پشت سرگذاشته، مباحثات غالب در اوایل حرکت، شامل استدلال‌هایی بود که مبانی خود را از ادبیات، تاریخ و اساطیر اخذ می‌کردند، آن مباحثات  ماهیتا ارزشی بومی و محلی داشتند. چنین گفتمانی هیچگاه نتایج حقوقی نداشته،  قابل مراوده و مذاکره در فضای بین‌المللی نبوده و حداکثر  مصرف محلی دارند.

اما تحول کیفی در این مباحث از اوایل دهه هشتاد شروع شد و شاید بتوان نقطه آغاز آنرا بیانیه «آزربایجان سخن می‌گوید» دانست که در تیرماه 1382 به امضای قریب به هزار تن از فعالین سیاسی و فرهنگی ما رسیده بود، این گفتمان حقوق مترتب به هویت را در چارچوب حقوق بشر و دموکراسی به پیش می‌کشد، نخستین کنگره‌های زبان مادری در اسفند 1382 و زنان در 1383 و تشکیل ان.جی.او. ها و احزاب و گروههای مدافع دموکراسی در این دوره نشانگر رویکرد غالب  گفتمان دموکراسی در مرحله جدید تکامل حرکت ملی‌ست.

طبعا دانشجویان نیز نقش مهمی در آن داشته و دارند چنانچه نخستین سمپوزیوم دموکراسی در بهار 1387 نیز به همت دانشجویان دانشگاه آزاد در تبریز برگزار گردید.

بولوت- مهندس صرافی شما از معدود فعالان ملی آزربایجان هستید که با محافل روشنفکری وسیاسی مرکزگرا نیز ارتباط داشته‌اید با توجه به تجربیات خویش دراین عرصه وامکانی که برای جنبش دانشجویی آزربایجان برای ارتباط باجنبش‌های مرکزگرا وجوددارد، نظرتان درباره اینگونه ارتباطات چیست؟ آیا این گونه ارتباطات رابه نفع حرکت ملی میدانید، درصورت پاسخ مثبت راهبرد پیشنهادی شما برای این مناسبات سیاسی چیست؟

صرافی–اعتقاد دارم که حرکت ملی دارای ماهیت دموکراتیک و آینده‌نگر است.

می‌دانید که علاوه بر جنبشهای آزادیبخش و دموکراتیک که همواره روی به آینده دارند، برخی جنبش‌های اجتماعی واپسگرا و ارتجاعی نیز وجود دارند. (چنانچه جنبش کوکلس‌کلانها در آمریکا یا نازیها در آلمان، از نوع جنبش‌های ارتجاعی‌اند که روی به گذشته دارند.)

حرکت ملی آزربایجان جنبشی دموکراتیک و روبه آینده است که هدف غائی آن تامین دموکراسی، آزادی و سعادت برای مردم آزربایجان است، درجازدن در گذشته و نظارت صرف برحوادث سیاسی ما را به جایی نخواهد برد، ما باید خود بازیگر عرصه سیاست باشیم. آزربایجانی نباید سنگر حرکت ملی را به هیچ قیمتی ترک کند، او باید نقش مقدر خویش را شخصا ایفا کند، دیگران به جای او بازی نخواهند کرد.

اما این نقش در روی زمین مادی بازی می‌شود نه در عالم رویا. هدف مقدس ما وقتی متحقق خواهد شد که بتوانیم به تحلیل جامعی از قدرت و آرایش نیروها و عوامل ذینفع و تاثیرگذار (مثبت یا منفی) در مسئله آزربایجان برسیم. باید متحدین طبیعی و نزدیک و متحدین مشروط و مخالفین احتمالی و قطعی خویش را بشناسیم.

ما در مسیر دشوار و پرپیچ و خمی حرکت می‌کنیم، اگر  چشمانمان هم بسته باشد، مسلما  سرمان به سنگ خواهد خورد. اما اگر مسیر پیشاپیش آماده شود و سنگهای ریز و درشت را از پیش پایمان برداریم، آنگاه با چشمان باز حرکت کنیم  در آن صورت با سرعت بیشتر و با تنش و فشار عصبی کمتری  راه خواهیم پیمود،  اگر ارتباط خود را با هر آنچه خارج از جغرافیای آزربایجان و هر آنچه خارج از حرکت ملی‌ست، قطع کنیم مسلما توان ایفای نقش تاریخی خود را نخواهیم داشت.

یک حرکت پوینده و زنده همواره به فکر جای پای خود در قدمهای بعدی ست، ما همواره در زمان و مکانی مشخص و به سمت و سوی معینی حرکت می‌کنیم، لذا بایستی اطلاعات خود را از زمان و مکان و نیروهای موجود مرتبا به‌روز کنیم. ارتباط، مذاکره و مشاوره با جریانات سراسری یکی از همین تلاشها شمرده می‌شود.

و البته به هیچوجه هم کافی نیست بایستی با جریانات غیر سراسری (متعلق به سایر اقوام ایرانی) و همچنین مجامع و نهادهای بین‌المللی نیز در ارتباط و تعامل بود.

بولوت – …. و نقش دانشجو در این ارتباطات (با گروه‌های مرکزگرا و منطقه‌ای) چیست؟

صرافی- دانشجویان ترک دانشگاههای تهران، سنندج و اهواز و سایر شهرهای خارج از آزربایجان به عنوان سفرای مردم خویش بایستی اهداف دموکراتیک حرکت ملی آزربایجان را به دانشجویان و روشنفکران و فعالین آن شهرها برسانند، آنها در عین حال می‌توانند روشنفکران جریانات سراسری را در ایجاد میزگردها و جلسات پرسش و پاسخ و یا مصاحبه‌های خود به چالش بکشند، تجربه شخصی من این بوده که در صورت مراجعه به آنان مواضع آنها به نحو بارزی تغییر می‌کند و مسلما اصلاح می‌شود، آنان موضعی نرمتر و نزدیکتری به جنبش آزربایجان اتخاذ خواهند کرد که این طبعا به نفع ما تمام می‌شود.

بولوت- به عنوان حسن ختام و ضمن تشکر دوباره از حضور جنابعالی در مصاحبه، خواهشمندیم تا به عنوان یک روشنفکر و تحلیلگر برجسته مسایل آزربایجان تا آسیبها وآفتهایی را که متوجه جنبش دانشجویی آزربایجان است تیتروار بیان کنید؟

صرافی– شاید عمده خطری که ما را تهدید میکند، خطر در غلطیدن به ناسیونالیسم کور و به دنبال آن منزوی شدن است.

دیگر اینکه برخی از دانشجویان گاه چنان تند می‌روند که خسته شده و پس از فارغ‌التحصیلی دیگر هرگز فعالیتی نمی‌کنند. همواره باید سعی کنید متناسب با توان واقعی و فردی خودتان و با راهنما کردن مشعل وجدان خودتان قدم بردارید، همیشه در دانشگاه آن وظایفی را بر عهده بگیرید که پس از فارغ‌التحصیلی هم بتوانید آنرا بر دوش کشیده و به نتیجه برسانید. در این صورت نه شما خسته می‌شوید، نه راه بدون رهرو می‌ماند.

بولوت – آقای مهندس صرافی از اینکه وقت خود را در اختیار من قرار داده به سوالاتم پاسخ گفتید از شما متشکرم.

صرافی- من هم به نوبه خودم از شما که با تیزهوشی تمام روی مسائل مهمی دست گذاشتید و سوالاتی عنوان کردید تشکر میکنم.

Read Full Post »


آزدمو: در آستانه اول خرداد سالروز سلسله قیامهای ملی ، سراسری ، یکپارچه ، مردمی ، مدنی و خشونت گریز شهرهای آزربایجان و سایر نقاط ترک نشین در اعتراض به توهین و تحقیر روزنامه رسمی دولت که در اصل انفجار خشم ملت از سالها ترک ستیزی ، تبعیض ، تحقیر در قالب جوکفارسی ها ، تداوم آپارتاید زباتی – فرهنگی بود ، کانون دمکراسی آزربایجان با گرامیداشت یاد شهدای جنبش مقاومت ملی و بیداری ،  استادی از این حماسه ترکانه را که جناب مهندس صرافی البته با قبول یک مصاحبه مفصل در اختیار آزدمو قرار داده اند را تقدیم می کنیم.


اسنادي از قيام خرداد 85

1- نامه دانشجويان به استاندار آزربايجان شرقي

توضيح: اين نامه توسط دانشجويان تبريز خطاب به آقاي معمارزاده استاندار آزربايجان شرقي نوشته شده، و صبح روز 1 خرداد 1385 حضورا تحويل به استانداري و فرمانداري آزربايجان گرديده، راس ساعت 10 همان روز پاسخ مثبت مسئولين ، به اطلاع دانشجويان و فعالين حرکت اطلاع داده شد.

استاندار محترم آزربايجان شرقي جناب آقاي معمارزاده

چنانچه استحضار دارند، روزنامه‌ي ايران در تاريخ 23 ارديبهشت طي نوشته‌ و کاريکاتوري، آشکارا به ترکها اهانت نموده‌است. در پاسخ به اين تحقير ملي طي هفته‌ي گذشته دانشگاههاي آزربايجان و همچنين ساير دانشگاه‌هايي که در آن گروه نسبتا قابل توجهي از ترکها حضور دارند، تظاهراتي با شرکت مجموعا يکصدهزار دانشجو به راه افتاده‌است. حال نيز اهالي تبريز با مراجعه به ما دانشجويان، درخواست کرده‌اند، به منظور شرکت مردم شهر در اين اعتراضات، ميتينگي با همان مضمون و شعارها را در داخل شهر برپا کنيم.

از اينرو روز دوشنبه اول خردادماه 1385 راس ساعت چهار در ابتداي راسته‌کوچه گردهم آمده، با شعارهاي زير، به سمت خانه‌ي مشروطيت حرکت خواهيم نمود و نهايتا با قرائت يک قطعنامه، تظاهرات را به پايان خواهيم رساند.

از جنابعالي نيز به عنوان استاندار محترم آزربايجان انتظار داريم که شخصا به اين اعتراضات نمادين مردم ما بپيوندند. ما شما را به شرکت در اين ميتينگ و بيان اعتراض خود دعوت نموده، در عين حال تقاضا مي‌نمائيم به نيروهاي انتظامي و امنيتي دستورات و سفارشات لازم را جهت تامين آرامش و امنيت تظاهرکنندگان صادر فرمايند.

ياشاسين آزادليق

ياشاسين عدالت

منيم ديليم اؤلن دئييل، اؤزگه ديله دؤنن دئييل

تورک ديل رسمي اولسون!

آنا ديلده مدرسه، مدرسه

آزربايجان ميلتي، چکنمز بو ذيلتي

آزربايجان اوياقدي، وارليغينا داياقدي

آزربايجان اوياقدي، اؤز ديلينه داياقدي

2- متن خطابه‌ ميتينگ 7 خرداد در مقابل مجلس

توضيح: اين خطابه‌، براي قرائت در ميتينگ 7 خرداد 1385 در مقابل مجلس شورا تهيه شده بود.

در آن روز به‌ علت محاصره‌ي چندحلقه‌اي مجلس و بگير و ببندهاي گسترده امکان اجتماع فعالين ميسر نشد و لذا چند روز بعد  (با افزودن موخره‌اي کوتاه در تقبیح محاصره مجلس) عينا در سالن اجتماعات  دانشگاه  علم و صنعت در 13 خرداد توسط عليرضا صرافي قرائت شد.

نمايندگان محترم مجلس شوراي اسلامي

شايد خود بهتر از همه ميدانيد که در يکي دو هفته‌ي اخير چه بحراني فضاي آزربايجان تسخير کرده است.

طوفاني از آزربايجان  به‌پا خواسته، که فقط زبانه‌هايي از آن به اينجا کشيده‌ شده‌است.

کبريتي که  “ايران” کشيد،  آتشي ساخت و عاقبت عقده‌‌‌هاي  ناگشوده‌ي ميليونها انسان را به آتشفشاني از عصيان بدل کرد، بسياري جان خويش را باختند، بسياري به غل و زنجير کشيده شدند و در اين ميان شايد کم ارجترين چيزي که سوخت، همان روزنامه‌‌اي بود که خود کبريت کشيده‌بود.

مي‌پرسيد: آزربايجاني‌ها با اين قيامهايشان چه ميخواهند؟ ما که روزنامه را بستيم و خاطيان را به زندان افکنديم!

اما شما خود نيک ميدانيد که آن روزنامه‌ي خاطي، تنها مستمسکي براي فوران آتشفشان خشم فروخفته‌ي ما بود.

خواسته‌ي  اصلي مردم ما را به راحتي مي‌توانستيد از شعارهاي آن دريافت کنيد که همانا تامين حقوق زباني و رسميت آن البته به مفهوم دموکراتيک کلمه (و بدون نفي زبان ها و فرهنگهاي ديگر) است، معناي مشخصتر و اجرائي‌تر آن  عبارت است از آموزش به زبان مادري، اختصاص يک شبکه راديو تلويزيوني سرتاسري به زبان ترکي و آزادي استفاده از آن در حوزه‌هاي اداري، قضايي و حقوقي.

ملت ما خواستار رفع تبعيضات آشکار در بودجه‌بندي کشورند، به طوريکه بتواند به جبران عقب‌ماندگي‌هاي تحميلي و مزمن  واحدهاي ملي (و در صدر آنها آزربايجان)  که ناشي از سياستهاي تبعيض‌آميز گذشته بوده بپردازد.

مردم ما خواستار آزادي زندانيان سياسي به خصوص زندانيان سلسله قيام‌هاي شهري  آزربايجان و تامين آزادي بيان، آزادي تشکيل احزاب، آزادي اجتماعات و راهپيمايي‌ها هستند.

ناگفته پيداست که اين خواست‌ها حداقل مطالباتي‌اند  که هيچ منافاتي هم با اصول قانون اساسي نداشته در انطباق کامل با رسالت غائي اديانند و چون عين بسط عدالت  و تامين آزادي در گوشه‌اي از  جهانند، از اين منظر نيز هماهنگ و همسو با پرنسيپ‌ها و نورمهاي جامعه ي جهاني‌اند.

اما اين خواسته‌ها تنها و تنها  با موازين مذهب شوونيسم در تضاد مطلق است!

به‌زعم شما حرکت در مسير قانون و تامين رضايت دين و دنيا و موکلينتان مهم‌تر است يا تاييد و رضايت مشتي عقب‌مانده‌ي متحجر و زياده‌خواه شوونيست؟

ميگوئيد: ما از اين خواسته‌ها که  به يکباره مطرح شده‌‌اند، خبر نداشتيم .

ما نيز مي‌پرسيم آيا بيست و هفت سال صبر و حوصله همراه با طرح منطقي مسئله‌ي ملي، برايتان کافي نبود؟  در اين مدت  نه تنها اقدامي در جهت حل و فصل آن به عمل نيامد، بلکه به تدريج دلقکاني نيز وارد معرکه شدند که اينجا و آنجا (و گاه با استفاده از امکانات دولتي) به تحقير مردم پرداختند؟

آزربايجانيها تاکنون طي صدها نامه‌ي سرگشاده، قطعنامه، بيانيه و حتي مراجعات فردي و حضوري… خواستار تحقق اصولي از قانون اساسي  ناظر بر حقوق مردم  (از جمله حقوق زباني و فرهنگي اقوام و ملل ايراني) شده‌اند ، همه‌ي اين نامه‌ها بي‌هيچ اعتنايي به بايگاني سپرده شده‌اند و دريغ از يک پاسخ خشک و خالي از مسئولين وقت.

آزربايجانيها در قالب مراسم متعدد و رفتارهاي خاص انتخاباتي نشان داده‌اند که حساسيت زيادي نسبت به حقوق پايمال شده‌ي ملي‌شان دارند و خود نمايندگان آزربايجان  نيز حداقل  قبل از  انتخابات، نشان مي‌دهند که آنها هم به اين مسائل حساسند. آنرا مي‌شناسند و عموما با وعده‌هايي چون “تلاش در جهت حفظ و بالندگي زبان و فرهنگ آزربايجاني  و کوشش در جهت رفع تبعيضات اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي و ….”  به ميدان ميايند.  پس چنين نيست که مجلس يا مجلسيان از صورت مسئله بي‌خبر باشد.

تا کنون دو بار طي دوره‌هاي ششم و هفتم مجلس، نمايندگان آزربايجان خواستار اجراي اصل 15 قانون اساسي شده‌اند، اما هر بار مجلس بي‌اعتنا به مبرم بودن قضيه، از تصويب آن امتنا ورزيده است.

آري نمايندگاني که با تصويب برخي تک‌تبصره‌ها براي اربابان قدرت راهگشائي‌ها مي‌کنند و گاه ساعتها وقت خود را صرف مذاکره پيرامون طرح “خود دکترنمائي” (اعطاي مدرک دکترا براي خود) مي‌کنند، هنوز نتوانسته‌اند، حتي يک ماده‌ي قانوني در زمينه‌ي تثبيت حرمت زبان و فرهنگ و حقوق اقوام و ملل ايراني در طول ربع قرن آزگار به تصويب برسانند و سلسله‌ مسائلي با ريشه‌هاي عميق در ارکان هويت دوسوم اهالي کشور را همچنان بدون راهکارهاي قانوني لاينحل باقي گذارده‌اند، تا بلاخره مردم مجبور شوند با صرف هزينه‌هاي مادي و انساني گزافي به عصيان برخيزند.

آري وقتي ساز ملي ما را بر سر نوازندگان ميهمان مي‌شکنند،

وقتي ميراث فرهنگي پدرانمان در راستاي تحقق سناريوي محرفين تاريخ مردم منهدم مي‌شود،

وقتي صداوسيما با طرح فاصله‌ي اجتماعي عملا به تعميق فاصله‌ي اجتماعي دامن مي‌زند و طي بخشنامه‌ها و مصوبه‌هاي مغرضانه حداقل ساعات خودشان به مثلا زبان و لهجه‌هاي محلي اختصاص مي‌دهد که در عين حال يکي از نتايج آن تخريب زبان مردم است،

وقتي همين رسانه‌هاي عمومي اجازه ندادند حتي نطق نمايندگان رسمي ملت را که به دفاع از بخشي از خواسته‌هاي به‌حق مردم مي‌پردازند، پخش کنند،

وقتي شانس ورود به دانشگاه در آزربايجان نصف شانس ورود به دانشگاه در استانهاي مرکزي است،

وقتي رتبه باسوادي در آزربايجان اين مهد آموزش نوين مشرق زمين،  از رتبه اول به دهم در دوره‌ي پهلوي و از دهم به بيستم در دوره‌ي پساپهلوي نزول مي‌کند،

وقتي به خاطر استمرار شيوه‌ي سوادآموزي بي‌مادرانه (زبان‌آموزي به زبان غير مادري) بالاترين افت تحصيلي از آن آزربايجان و ساير واحدهاي ملي مي‌شود،

وقتي سهم بودجه‌بندي اختصاصي معادن يک استان مرکزي در طول 8 سال دوران سازندگي آقاي هاشمي رفسنجاني بيش از 300 برابر بودجه نظير در چهار استان شمال غربي آزربايجان غربي – شرقي اردبيل و زنجان است.

وقتي به‌علت عدم برنامه‌ريزي براي توسعه و سرمايه‌گذاري در آزربايجان طي هشتاد سال اخير همواره مهاجرفرست‌ترين منطقه کشور شده‌است.

وقتي تاريخ ما را، نامهاي جغرافيايي ما را و حتي نام زبان و ملت ما را تحريف مي کنند، و آنگاه مهر سکوت بر لبانمان بزنند، تعجبي ندارد که مردم اينبار از زبان سرخشان پرچمي سازند و بر فراز  سر خويش به اهتزار در آورند .

انتظار مي‌رود نمايندگان محترم مجلس بتوانند توضيح قانع‌کننده‌اي در پيشگاه ملت بدهند که چرا تاکنون نخواسته‌ يا نتوانسته‌اند اصول ناظر بر حقوق مردم و به خصوص اصول 15 و 19 و 48 قانون اساسي قسم‌خورده‌شان را به اجرا در آورند، آيا  اين حق مسلم موکلين آنها فداي کدامين مصلحت و ملاحظه‌اي شده‌است؟

و اگر هنوز با گذشت بيست و هفت سال بناي اجراي اين اصول را ندارند،  چرا آنها را لغو نمي‌کنند تا جايي براي طرح ادعاي بيشتر  نباشد؟!

چرا بانيان و مجريان سياستهاي تبعيض‌آميز اقتصادي، فرهنگي و مسببين اختناق مضاعف سياسي آزربايجان تا کنون مورد استيضاح قرار نگرفته‌اند؟!

ما از نمايندگان محترم مجلس انتظار داريم تا لااقل پس از سلسله قيامهاي ترکان در ايران ساکت ننشيند و (به تاسي از آن تک نماينده جسور آزربايجاني) با خواسته‌هاي قانوني و برحق مردم هم‌صدا شده و از اينکه سيستم به‌غايت لَخت و ناکارامد سانتراليسم بوروکراتيک اداري را زير سوال برند، نهراسند.

نمايندگان محترم مجلس، تجربه‌ي تاريخي نشان داده است که اگر مجلس نتواند خواسته‌هاي مردم را بتاباند،  آنگاه مجلس اصلي در خارج از دربهاي آن و با حضور ميليوني مردم شکل خواهد گرفت.

به ياد داشته باشيد که شيخ محمد خياباني نماينده‌ي دموکرات آزربايجان که از جوّ ارتجاعي مجلس به تنگ آمده بود سخنراني خود را در سبزه ميدان تهران و در ميان مردم انجام داد و از آنجا به آزربايجان آمد و شش ماه تمام حساب مردم ما را از ارتجاع حاکم مرکزي بريد.

به ياد داشته باشيد که در دهه‌ي بيست با رد اعتبارنامه‌ي دو وکيل اول آزربايجان چه حوادث مهمي در تاريخ ما روي داد.  پيشه‌وري به آزربايجان بازگشت و گفت ما راه دموکراسي را برگزيده‌ايم و اگر تهران بخواهد در آغوش ارتجاع بماند، همراهي ما را از دست خواهد داد.

جنبش ملي شدن نفت را نيز حتما به ياد داريد،  مصدق‌السلطنه مجلس را رها کرد و به جمع مردم پيوست و گفت: مجلس واقعي همين جاست و به دنبال آن جنبش ضد امپرياليستي ملي کردن نفت، جان تازه‌اي گرفت.

شما به کرسيهاي  مجلسي تکيه داده‌ايد که اولين مجلس قاره کهن آسياست. در اين مجلس اولين قانون اساسي اين قاره به دست نمايندگان ملت تصويب شده است. قانوني که نويسندگان آن کوچکترين نيازي به تصريح زبان رسمي کشور نديده‌اند، چرا که حقوق زباني مردم در آن ايام جزو بديهياتي بوده که مورد تعرض احدي هم نبوده است.

اما اکنون با عقب‌گردي که شوونيستها به جامعه‌ي ما تحميل کرده‌اند،  زبان   بهانه‌اي  براي اثبات ارجحيت و برتري و فخرفروشي قومي بر قوم ديگر شده و فرهنگ‌هاي اصيل اکثريتي از جامعه پيش پاي منافع نامشروع اقليتي زياده‌طلب ذبح مي‌شود.

نمايندگان محترم، قصد من از اين سخنان کوتاه صرفا هشداري بود که تا وقت است، مردم خويش را دريابيد!

و اگر جسارتي در لحن ترکانه‌ام يافتيد، بر من خرده  مگيريد،  همه از گرماي آتشي‌ست که در آزربايجان  شعله مي‌کشد.

تهران-7 خرداد 1385

موخره:

آقايان نماينده!

شما درست در ساعتي  مجلس را ترک کرديد و حريم آنرا به دست نامحرمان تا‌بن دندان مسلح سپرديد که موکلين‌تان براي تظلم و دادخواهي روي بدان آورده بودند.  چگونه اجازه داديد که پس از گذشت يک قرن از فجايع لياخوف بار ديگر همان مناظر شرم‌آور محاصره‌ي مجلس ملي تکرار شود؟

شما دروازه‌ي خانه‌ي ملت را به روي ملت بستيد، دروازه‌اي که از سر دولتِ  همين ملت  به رويتان باز شده بود!

طاقت مهمان نداشتيد، خانه را نه به مهمان که به ددخوياني گذاشتيد که  ما را از  آستان مجلس  راندند و تاراندند . آستاني که قرني پيش از اين خون پدران و اشک مادرانمان به پاي پي و ستونش  ريخته‌بود.

چه پاسخي به موکلينتان داريد؟

بترسيد از روزيکه مردم آنقدر از شما فاصله گرفته باشند که ديگر نخواهند براي دادخواهي روي به درگاهتان آورند!

بترسيد از روزيکه شما را نيز در جناح عمله‌ي ظلم ارزيابي کنند.

شما که براي خدمت به مردم سوگند خورده بوديد، درد مردم نشنيديد و زير سايه‌ي سلاح پشت به مردم کرديد، دير نيست روزي که مردم مجلس ملي خويش را درغياب ميمونتان برپا دارند.

آينده از آن ماست!

زنده باد حرکت ملي آزربايجان!

!

Read Full Post »

کانون دمکراسی آزربایجان : در جوامع کمتر توسعه یافته و توده وار انسانها ، عموما  آن ایدئولوژی و اندیشه سیاسی را که خود باور دارند حق و مطلوب و کارگشا می دانند و مستبدانه سایر اندیشه ها و نظرات را تکفیر می کنند .

در این جوامع اندیشه های سیاسی غیر خودی و مغایر استانداردهای حاکمیت یا ایدئولوژی رسمی شیطانیزه شده و اهریمنی نشان داده میشود ، بطوریکه از آن باورها هیولاهایی وحشتناک برای توده تصویر میکنند که جامعه اصولا فکر کردن در آن حوزه ها را تابو می شمارد.

بعد از فرایند شیطانیزاسیون باورها و اندیشه ها ، باورمندان به چنین افکاری از صحنه حذف شده و همزمان  برای برون راندن سایر مخالفان و دگراندیشان این چماق تکفیر و برچسبهای قبلا اهریمنی شده بکارگرفته شده و به عنوان فحش و ناسزا نثار فرد و جریان مغضوب می گردد.

جامعه ما فرایند شیطانیزاسیون مفاهیمی چون لیبرال ، آمریکایی ، سازشکار ، تجدید نظر طلب و … شاهد بوده است ، اینک و در عصر شکل گیری گفتمانهای ضد تبعیض ملی-زبانی و هویت یابیهای ملی – دموکراتیک در مناطق غیر فارس نشین کشور کلمات و مفاهیمی چون تجریه طلب ، جدایی طلب ، پان ترکیست و …. مشمول فرایند شیطانیزاسیون و اهریمنی بودن شده اند. مقاله زیر گشایشی در باب تجزیه هراسی است که به قلم توانای جناب آذران سامان یافته است.


از تجزيه هراسي تا تجزيه طلبي

ابوذر آذران

پيش نوشت: من تجزيه طلب نيستم و اين مطلب هم هرگز در صدد تبليغ و تنزيه تجزيه طلبي نيست. تنها و تنها براي تامل بيشتر درباره یکی از مهمترین چالش های جامعه خود مي نويسم.

انديشه تجزيه از خارجِ شيطاني به داخلِ الهي وارد نشده است.
اين كالا نه محصول سيا و موساد و اينتليجنس سرويس،‌ كه توليد تهران است،
تهراني كه، صد سال تمام سوداي آمريت مطلقِ سياسي، فرهنگي و اقتصادي داشته است.

20 اردیبهشت 1389 – نخبگان ايرانِ پساقاجاري، ‌براي حفظ مام و خاك،‌ پروژه تجزيه هراسي را آنچنان موفق و موثر در ايران اجرا كردند كه تا صد سال توانست مرز را در برابر مصائبي چون جنگهاي جهاني و تحميلي و همچنين تحركات داخلی حفظ نمايد، اما همين تجزيه هراسي در سه بعد منافع ملي،‌ حقوق بشري و جمهوري خواهي كاركردهاي منفي و جبران ناپذير داشته است. اين كاركردهاي منفي، اگر مورد بازكاوي و چاره انديشي قرار نگيرد، مي تواند منحني تجزيه هراسي را به سمت تجزيه طلبي بچرخاند. فرزنداني كه اكنون، از تجزيه، ‌هراسي بي اندازه دارند، شايد روزي تجزيه را راهي به رهايي بدانند.

تجزيه هراسي،‌ فراگفتمان نفرت و نگراني
روشنفكران مركزگراي كشورهاي كثيرالمله،‌ تجزيه هراسي را به عنوان يك فراگفتمان در منافع ملي مطرح مي كنند. اگر وحدت ملي،‌ ارزشهاي مشترك، آرامش ملي و حس برابري از مولفه هاي منافع ملي است،‌ بايد در يك بازخواني كلي ديد كه فراگفتمان تجزيه هراسي چه نقشي در تثبيت يا تضعيف چنين مولفه هايي داشته است؟ حقيقت اين است كه تجزيه هراسي، با ايجاد اضطراب عميق از هر كنشِ ملي و قومي در ولايات مختلف،‌ منافع ملي را نه حفظ كه تضعيف كرده است. تجزيه هراسي شايد توانسته باشد افكار عمومي مركز را عليه كنش هاي مردمِ پيرامون بشوراند،‌ اما نتوانسته به آرامش ملي كه سرواژه منافع ملي است، كمك كند. چنين انديشه اي در مركز نگراني مي آفريند و در پيرامون نفرت مي زايد، ايرانيان را اگر در برابر هم قرار نمي دهد،‌ حداقل از هم جدا مي كند و كرد و عرب و لر و ترك و فارس از هم بيگانه مي نمايد. تجزبه هراسي بجاي تامين منافع ملي، با ايجاد شكاف ملي بين مركز و پيرامون،‌ كاركرد عكس وحدت ملي داشته و دارد.

پارادوكس حقوق بشر و تجزيه هراسي
متفكرانِ تجزيه هراسي اعتقاد دارند،‌ با چنين مفهوم كلان و غيرقابل انعطافي، ‌به راحتي مي توان، ‌مرز را پاسداري كرد. در حالي که چنين انديشه اي اساسا به قرن ماقبل تعلق دارد قرني كه در آن مفاهيم جامعه مدرن و حقوق نخستين بشري، اگر چه مطرح، اما هنوز تكوين نشده بود. تجزيه هراسي براي جامعه اي با انسان هاي مدرنِ محق و آگاه به حقوق نخستين نمي تواند،‌ به عنوان تنها پروژه روشنفكري و حاكميتي براي حفظ منافع ملي و تماميت مرزي مطرح شود. اين سخن به معناي ترديد در اهميت انديشه و ارزش تماميت ارضي نيست، ‌بلكه در سوداي طرد نگاه و اجراي آمرانه چنين انديشه اي است. اين ارزش نمي تواند با آمريت چكشي و رفتار آهنين پايدار بماند چنين انديشه اي تنها با انعطافي معني دار به حقوق بشريِ همه ساكنان درون مرزها، به عنوان يك ارزش ملي بر جايگاه مي نشيند. تجزيه هراسي حتي در نازل ترين بعد خود، ‌به تضييع حقوق بشري اهالي پيرامون منجر مي شود. بهاي پاسداري از مرز، تجاوز به حقوق نخستين انسان ها نيست. متاسفانه مام ميهن از جايگاه امري مقدس خارج شده و تنها به مثابه ابزاري قدرتمند براي سركوب مطالبات انساني بكار رفته است. در حالي كه حق بشري كرد و عرب و ترك و بلوچ زير چرخ سنگين تجزيه هراسي له مي شود،‌ آنگاه فرزندان مركز،‌ با آرامش خاطر مي خندند و كوتاه مي گويند؛‌ اينها،‌ اين فعالان كردستان،‌ آزربايجان، ‌بلوچستان، خوزستان و …، تجزيه طلب اند و طبيعي است زندان روند و اعدام شوند. اينان كه به حبس خياباني مركز زادگان،‌ بحق عنان از كف مي دهند،‌ براي اعدام ها و زندان هاي بزرگ، سكوت مي كنند چون تجزيه هراسي در دل و جان آنان همچون يك ايده ئولوژي رسوب كرده است.

بيراهه جمهوري خواهي
تجزيه هراسي دقيقا در برابر آرمان دموكراسي است. ايرانيان اگر صد سال تمام در راه رسيدن به مردم سالاري عقيم مانده اند،‌ در كنار هزار و يك دليل تاريخي و جامعه شناختي، مانع بزرگتري نيز در برابر آرمانشهر خود دارند و آن تجزيه هراسي است. جمهوري خواهي ناموفق ايرانيان براي توفيق خود،‌ نمي تواند به پارادوكس تجزيه هراسي و حقوق بشر بي توجه باشد. جمهوري خواهي نمي تواند از يكسو به فراگفتمان غير قابل انعطاف تجزيه هراسي معنقد باشد و از سوي ديگر سوداي به رسميت شناختن حقوق بشري ترك ها و كردها را داشته باشد. مدعيان دموكراسي نخست بايد از تبليغ تجزيه هراسي دست بردارند و آنگاه با مُهرهايي مطمئن،‌ حقوق نخستين اقوام را توقیع نمایند. اگر چنين كنند يقينا مرزها حفظ خواهد شد و هيچ انديشه اي نيز به  سوداي تجزيه طلبي نخواهد رسيد. آزاديخواهاني كه در خيابان هاي پايتخت براي خواسته هاي حقه و مدرن مدني ترين حقوق انساني خود،‌ پاي مي كوبند، بايد بدانند همانطور كه ديكتاتورها بخاطر انديشه هاي ناپاكشان،‌ زشت منظرند ،‌ خود نيز به دليل برخورداري از انديشه هاي تماميت خواهانه و تمركز گرايانه غيرقابل بخشش اند. انديشه هاي اصلاحي اينبار نه از اصلاحات ديني،‌ توسعه سياسي و تكنوكراسي اقتصادي،‌ كه از توجه به حقوق نخستين مرزنشينان ترك و كرد و بلوچ بدست مي آيد.

تجزيه طلبي فرزند تجزيه هراسي
تجزيه طلبي نه يك پروژه امپرياليستي و منافقانه كه زاييده تجزيه هراسي است. انديشه تجزيه از خارجِ شيطاني به داخلِ الهي وارد نشده است. اين كالا نه محصول سيا و موساد و اينتليجنس سرويس،‌ كه توليد تهران است. تهران صد سال در سوداي آمريت مطلق و تحقيرآميزِ سياسي، اقتصادي،‌ فرهنگي و علمي بوده و هرگز هيچ حق كوچكي را براي تبريز و سنندج و زاهدان و اهواز قائل نبوده است. وقتي در مدارس و دانشگاه ها و حوزه هاي استان هاي مركزي، با الفباي نفرت آميز،‌ درس تجزيه هراسي داده مي شود، نبايد انتظار داشت كه شهروندان پيرامون همواره به چنين بي عدالتي ساختاري بي توجه بمانند. وقتي ملت و يا قومي بنام مرز، بنام مام ميهن و بنام ايران بزرگ با آمريتي خشن از هرگونه حقوق نخستين خود محروم مي شوند،‌ مجبور به استفاده از حق طلاق سياسي مي شوند. دموكراسي خواهان اگر آزادي را حقي مي دانند كه در راهي ناگزير،‌ با روش هاي قهرآميز بدست مي آيد، بايد بدانند كه آزادي ملل نيز حقي است كه مي تواند در آخرين راه، ‌از طريق طلاق سياسي حاصل شود. اگر روش قهرآميز روش ناصحیحی است آزادي يك ملت نیز حقي است، اگر طلاق سياسي بد است آزادي ملتها نیز حقي ديگر است. « گلوله بد است »، خشونت خياباني بد است، واگرايي بد است، طلاق سياسي بد است، تجزيه بد است اما حق بقا و زنده ماندن هر بدي را توجيه مي كند حتي به دندان كشيدن گوشت مرده برادر را.

Read Full Post »

حقوق زنان ، حقوق بشر خوانده میشود و رعایت حقوق زنان از شاخص های توسعه کشورها به شمار می آید ، در سالهای اخیر موضوع زنان و جنبش برابری خواهی زنان ، توجه بسیاری از پژوهشگران و نهادهای توسعه اجتماعی بین المللی را به خود جلب کرده است ، بالا رفتن میزان سواد زنان و حضور بیشتر آنها در صحنه اجتماع و نیز مبارزات سیاسی لزوم توجه و شناخت زوایای کامل مسئله زن و جنبش زنان را برای همه گرایشهای سیاسی و از جمله حرکت ملی – دمکراتیک آزربایجان ضروری ساخته است.

حضور زنان و دختران آزربایجانی در میان تماشاگران فوتبال و تماشای بازیها از تپه های مشرف به استادیوم سهند موجی از شادی را درمیان فعالان اجتماعی – سیاسی و فعالان حقوق زنان بوجود آورده است و در سوی دیگر موجب هراس نیروهای امنیتی و اقشار محافظه کار سنتی گردید. تصاویری از تلاش نیروهای انتظامی برای متفرق کردن زنان منتشر گردید و تعدادی از زنان و دخترانی که بر حق خویش تاکید مب کردند سر از بازداشتگاههای نیروی انتطامی تبریز در آوردند. کانون دمکراسی آزربایجان با اظهار شادمانی از تعمیق جنبش زنان ترک و ورود آنها به مناطق ممنوعه مردانه برگی از تاریخ زرین حضور زنان ترک در اجتماع و سیاست و جنگ و صلح را تقدیم می کند امید است این آگاهی تاریخی بر شعور برابری خواهی خواهران و مادرانمان در شکستن تابوهای پیچیده بر دست و پای زن موثر افتد.

تیم تیراختور محبوب دختران جوان ترک

برگی از تاریخ – حضور گسترده زنان در عرصه اجتماع و سیاست

حضور گسترده زنان در عرصه اجتماع و مبارزه برابری خواهانه آنها را تبریک گفته و جهت آشنایی و آگاهی بیشتر در مورد تاریخ ترکان ایران بخشی از تاریخ و جایگاه زن در جوامع ترک را تقدیم می کند ، هدف ما نیز نه برتری جویی که نشان دادن فرهنگ بالای ترکان و زدودن ذهنیت های غلط در مورد فرهنگ ترکی است

از قضا اگر به پیشینهٔ ترکها در تاریخ بنگریم جايگاه زن و مرد در سيستم اجتماعي تحت حاكميت تركها يكسان بوده است ، سفرنامه ابن بطوطه تصویر کاملی از برابری جایگاه زنان و مردان در جوامع ترک ارائه میدهد ، از نمونه های آن در تاريخ معاصر، قره العین زن ترکی که برای اولین بار بدون حجاب در برابر مردان ظاهر شد و بر علیه فاناتیسم مذهبی قیامی دموکراتیک را رهبری کرد را میتوان نام برد . در ايران اولین بار حق رای برای زنان در حکومت یکساله سید جعفر پیشه وری قانوني شد. یا اعطای حق انتخاب شدن و انتخاب کردن برابر با مردان بدون شرط و شروط توسط دولت برای اولین بار در دنیای اسلام توسط دولت آزربایجان شمالی صورت گرفت… و نمونه هاي ديگر كه بارها نوشته و گفته شده است.

اين موضوع از ساخته ها و تبليغات ترك ستيزانه تفكرات پان فارسیسم است كه سالهاي سال است تمام امكانات تبليغاتي و مديا در انحصار و تحت سلطه آنهاست ، شایان ذکر است که حتی نمودهای غیر انسانی نابرابری و ظلم علیه زنان که در ایران بصورت قتلهای ناموسی و یا خودسوزی زنان دیده میشود تقریبا در مناطق ترک نشین وجود ندارد و این قبیل رفتارهای ضد زن به ندرت در آزربایجان و سایر مناطق ترک نشین گزارش شده است و عمدتا در ایلام و کردستان و خوزستان رواج دارد.

فرهنگ غیر انسانی ختنه زنان نیز مختص مناطق غیر ترک نشین و غیر آزربایجانی است و نه تنها در بین ترکان ایران بلکه در هیچ کجای دنیای ترک دیده نشده است. لذا با وجود اینکه نابرابری بین زنان و مردان در آزربایجان نیز وجود دارد می توان ادعا نمود که وضعیت زنان ترک به مراتب بهتر از سایر مناطق است . با اینحال ما باید تلاش بکنیم که همین مقدار از نابرابریها را هم از بین ببریم.

لذا مشاهده می کنیم که متاسفانه تعدادی از هموطنان ناآگاه تحت تاثیر جوکهای نژادپرستانه و تحقیرآمیز رفتارهای نادرستی در برخورد با زبان و فرهنگ ترکی دارند مثلا در حالیکه حتی بسیاری از معلمان و اساتید زبان انگلیسی از تلفظ صحیح واژگان انگلیسی عاجزند ، ضعف تکلم به زبان فارسی از سوی ترکها- که امری طبیعی است – اسباب نیشخند و تمسخر این افراد ناآگاه میباشد. امید است این توضیحات مختصر تاریخی در اصلاح این ذهنیات مسموم مفید واقع گردد.

نیروهای انتظامی مشغول متفرق کردن زنان هوادار تراختور هستند

ابن بطوطه در باره زنان ترك:

«مقام زن پيش تركها خيلي بلند و محترم است چنانكه بالاي فرامين شاهي مينويسد: به فرمان سلطان و خواتين …..» سفرنامه ابن بطوطه (ص ٢٤٨)

«چيزي كه در اين بلاد (تركان) مايه تعجب فراوان بود احترامي بود كه تركان درباره زنان خود داشتند. مقام زن در ميان اين مردم بيشتر از مقام مرد است …
امير (تركان) در پيش خاتون برخاست و سلام كرد و او را در كنار خود نشاند. كنيزكان، خاتون را در ميان گرفتند و آنگاه (شراب) قميز آوردند. خاتون قدحي ريخت و به دو زانو در برابر امير نشسته قدح را به دست او داد. … امير نيز قدحي به خاتون داد و با هم طعام نشستند … پنجره هاي اطاقك را نميبندند. روي زن هم باز است، چه زنان ترك چادر به سر نميكنند. (سفرنامه ابن بطوطه ص ٣٧٠)

در روز دهم به شهر علايا كه اول بلاد روم است رسيديم … در اين مرز و بوم به هر زاويه يا خانه اي كه وارد ميشديم همسايگان از زن و مرد به ديدار ما ميآمدند زنان اين نواحي در حجاب نيستند … اين شهر علايا كه نامش برديم شهري است بزرگ كه در ساحل دريا واقع شده و مردم آن ترك هستند.

تاش خاتون (در شيراز) بر عادت زنان ترك معمولاً با روي باز بيرون ميرفت. (سفرنامه ابن بطوطه ص٢٢٣)

ابن بطوطه در باره زنان فارس (شيراز):
زنان شيرازي موزه به پا ميكنند و هنگام بيرون رفتن از منزل خود را ميپوشانند و برقع بر رخ ميافكنند …. (سفرنامه ابن بطوطه ص٢١٧)

همچنین در مقابل هر لقب و عنوان مردانه مشابه آن برای زنان وجود دارد از جمله :

خان – خانم
بیگ – بیگم
آقا – آغا

هنوز هم در بین اهالی روستاهای دور افتاده و عشایر ترک که تاثیر کمتری از فرهنگ شیعی – فارسی (زرتشتی ) گرفته اند جایگاه زنان ترک مطابق توصیفات بالاست به عنوان مثال زنان این نواحی پوشش مرسوم اسلامی نداشته و دست دادن زنان با مردان امری غیرشرعی و غیر معمول شمرده نمی شود.

در دوره معاصر ایران نیز در دوره حکومت ملی آذربایجان ( 1324-1324 ) بود که برای اولین بار در منطقه و ایران حق رای به زنان داده شد و زنان در انتخابات شرکت کردند.

با آرزوی برابری کامل زنان با مردان
کانون دمکراسی آزربایجان

http://azdemokrasi.wordpress.com/

برگرفته از وبلاگ :

http://sozumuz.blogspot.com

Read Full Post »

در نسبت ميرحسين و آزربایجان وسکوت دوجانبه تبریز و تهران
تبريز، به نمايندگي از آزربايجان و بي توجه به جنبش سبز
تهران به نمايندگي از مركزگرايان و متصف به جنبش سبز

ابوذر آذران : ميرحسين موسوي شايد یگانه كنشگر حلقه قدرت مركزي ايران در صد سال گذشته باشد كه آشكارا از تباهي حقوقِ نخستين اقوام ايراني و محق بودن آنها براي به دست آوردن چنين حقوقي از جمله آموزش زبان مادري سخن مي گويد اما به نظر مي رسد اين كنش، در نهاد خود از دوگانه هاي متضاد در سه بعد شخصیتی، فرهنگی و سیاسی رنج مي برد. اين دوگانگي ها در مرحله اول به بيگانگي عميق شخص كنشگر با مساله اقوام بويژه آزربايجان برمي گردد. علاوه، تنزيل هويت ملي آزربايجان به هويت قومي از يكسو و تصريح احقاق حقوق ملي نخستين از سوي ديگر، نشانگر ديدگاه تضادگونه این كنشگر در حوزه فرهنگي است كه تبار تاريخي دارد. رفتار ميرحسين درباره مساله آزربايجان، آنجا به اوج دوگانگي مي رسد كه كارنامه فكري و اجرايي پيشين او در خصوص آزربايجان، در دو عرصه قدرت و دانش نوعي شبهه در نفاق مي اندازد. گذشته از گذشته ها، گفتارهای اندک میرحسین درباره آذربایجان در دروه شکست سکوت سیاسی او نیز گزینشی و دوگانه است. با بررسي اين دوگانه هاي سه بعدي شايد بتوان در بازخواني نسبت آزربايجان و ايران،‌ به چرايي سكوت دوجانبه تبريز ( به نمايندگي از آزربايجان و بي توجه به جنبش سبز ) و تهران ( به نمايندگي از مركزگرايان و متصف به جنبش سبز ) دربرابر اين كنش مبارک و البته حساس رسيد.

ميرحسين اگرچه فرزند خامنه است، اما با « مساله آزربايجان » بيگانه است. اين بيگانگي به زادبوم فرهنگي ميرحسين برمي گردد. تاريخ او را يك سوسياليست آرمانگراي مسلمان ايراني دهه چهل زاده است كه در اين هويت ايده ئولوژيك ديني، عنصر ملي غني شده اي بنام « ايران » برابر با ابَر روايتِ تاريخيِ برتريِ يك ن‍ژاد بنام نژاد پارس رسوب کرده است. بي شك در اندرون چنين شخصيت آرمانگراي اسلامی، هيچ رگه اي از هويت آزربايجاني وجود ندارد،‌ چه حتی اگر در اتوپياي ديني او، مليت جايگاهي داشته باشد (كه ندارد)،‌ از آنِ نژاد فارس است. اسلامگراي دهه چهل؛ جهان نگر، مرزشكن، بي توجه به سنت ملي و در يك كلام انترناسيوناليستِ مسلمان است و جنگ هفتاد ودو ملت را وامي نهد چون، حقيقت براي او در قله قافِ حكومت جهاني الله است. براي چنين انساني، حتی پذيرفتن نمادها و حقوق ملیِ مليت مشهور و تبليغ شدهِ نژاد فارس غيرقابل تحمل است، تصور و پذيرش هويت ملي براي آزربايجان جاي خود دارد.

سخن ميرحسين درباره آزربايجان ديدگاهي تضادگونه است چه، او از يكسو صريح تر از فعالان آزربايجاني سخن از حقِ نخستينِ آموزش زبان مادري مي گويد و از سوي ديگر هويت كلان آزربايجان را با خرده گفتمان « قوميت » تعريف مي كند. ميرحسين هيچوقت بر آزربايجان كلان گفتمان « ملت » را اطلاق نمي كند چون آزربايجاني ها را ملت نمي داند. انگار ايران تنها زيستگاه ملت بزرگ پارس است و ديگران به مثابه یک قوميت، ظل چنين ملتي تعريف مي شوند. چنين ديدگاه نازلي با شعار حقوق نخستين بشری نمي خواند. ميرحسين بايد مرز خود را با روشنفكران مركزگرا مشخص كند او نمي تواند منكر هژموني نژادپرسانه ناسيوناليست هاي فارس زبان نباشد و همزمان از حق بشري ملت آزربايجان سخن بگوید. او بلاخره بايد مشخص كند که آيا ايران سرزمين دو ملت ترك با زیرمجموعه اقوام آذربایجانی، ترکمن، قشقایی و فارس با زیرمجموعه اقوام بلوچ و کرد و لر است يا سرزمين ملت بزرگ فارس با زيرمجموعه اقوام ترك و كرد و بلوچ و لر؟ او پس از رفع اين تضاد محافظه كارانه، مي تواند به عنوان يك روشنفكر فعال،‌ از تحريف تاريخ و تحقير تاريخي برائت جويد و اعتماد بخشي از آزربايجان را تنها در حوزه فرهنگي قضيه به دست آورد.

دوگانگي ديگر، به جايگاه خالي آزربايجان در كارنامه فكري ميرحسين برمي گردد. آخرين نخست وزير، در دوران سكوت سياسي خود، حيات علمي و هنري پركاري داشته كه وقف اعتلاي هنر اسلامي و ملي كرده است. غالب محصولات فکری اين دوره نسبتا طولاني، بصورت متساوي داراي هويتي نژادي(نژاد فارس) و اسلامي(مذهبي شيعه) هستند. در اين ميان، حتي يك اثر هنري در لابلاي آثار هنري اين معمار برجسته تاريخ معاصر درباره آزربايجان ديده نمي شود. او تا پيش از انتخابات به عنوان صاحب كرسي علم سياست، حتي يك مقاله و يادداشت در مورد آزربايجان ننوشته و حتي يك پايان نامه در اين مورد راهنمايي نكرده است. اين بي توجهي مطلق، نشانگر بيگانگي فرزند خامنه با فرهنگ، هويت و زبان آزربايجان و از همه مهمتر بي توجهي به چالش ها و خطراتي است كه در طول صد سال گذشته و در تمام دوران حيات فكري اين مرد صريح اللهجه امروزي، آزربايجان را تهديد مي كرده و مي كند. در وجدان هويت انديش و ذهن آرمانگراي ميرحسين، آزربايجان جايگاهي ندارد، چه، ايندو اگر فرمان دهند، سكوت را به فرياد تبديل مي كنند.

رفتار سياسي نخست وزير و سياستمدار طراز اول نظام در مورد مساله آزربايجان تا پيش از فروردين 88، چه در دوران حضورش در راس كابينه های جنگ و چه در دوران فترت سياسي،‌ اگر عليهِ آزربايجان نبوده، ‌لهِ آزربايجان نيز نبوده است. او اگر سياست هاي آمرانه رضاخاني در مساله زبان مطرود مي خواند، چرا هرگز در طول هشت سال نخست وزيري دولت انقلابي، يك آيين نامه اخلاقی در اين مورد صادر نكرد؟ چرا بر سياست هاي اقتصادي ناعادلانه همه دولت ها در خصوص توزيع نابرابر بودجه ملي در استان ها اعتراض نكرد؟ چرا با سياست هاي فرهنگي غلط كارگزاران فرهنگي كشور مبارزه نكرد؟ چرا حتي يكبار نگفت، آزربايجاني ها را بخاطر زبان و لهجه مسخره نكنيد؟ چرا در ماجرای سرکوب حزب آذربایجانیِ خلقِ مسلمان رفتار همدلانه با آذربایجان اتخاذ نکرد؟ توجه داشته باشيم كه مطالبات آذربایجان، این حقوق نخستين، برساخته هاي دهه 80 نيستند مسائلی چون درخواست مجوز برای آموزش زبان مادري‌، ‌اعتراض به تحقير زباني و نژادي، ‌اعتراض به سياست هاي نابرابر اقتصادي و … از دوره رضاخان تا کنون در آزربايجان مطرح بوده و همواره از سوی دولت های مدرن هشتاد سال اخیر، پاسخ منفی گرفته است رییس یکی از این دولتها، شخصِ میرحسین موسوی بوده است. در دوره فترت سیاسی اگرچه او به مدت بیست سال بسیار کم حرف بود اما گاهی اشاراتی به مسائل کلان داشت اما در مورد آذربایجان هیچگاه هیچ اراده و اشاره ای از میرحسین دیده نشد. او تا پیش از انتخابات 88 در تمام دوران حیات سیاسی و فکری خود، کاملا به آذربایجان بی اعتنا بود.

بی اعتنایی میرحسین به سرزمین مادری خود، حتی پس از پایان سکوت سیاسی او و در دوران فعلی نیز ادامه دارد. او آنچنانچه باید، به آذربایجان نمی پردازد. میرحسین اگرچه در بیانیه های مختلف اشارات آشکاری به حق آموزش زبان مادری داشته است که جای مباهات دارد، اما رهبر معترض خرداد 88، که خونِ سبزپوشان و رنجِ زندانیان این طیف وسیع را برنمي تابد و در بيانيه هاي هفتگي خود همواره نام و یاد آنان را پاس مي دارد، هرگز از خونِ به ناحق ريخته شده فرزندان آزربايجان در خردادِ 85 سخن نمي گويد. او که همواره در تمام سخنرانی ها و بیانیه های ارزشمند، فلاش بك هاي مكرر و نوستالوژیک به دهه 60 دارد حتي يك جمله از خرداد هشتاد و پنجِ آزربايجان نمي گويد؟ بیانیه های تحلیلی کنشگرِ نکته بین جنبش سبز، از جامعیت عمیقی برخوردارند. او تقریبا به هر آنچه که مهم و محق می داند، می پردازد، اگر تاکنون تنها و تنها به بعد زبانی مساله آذربایجان پرداخته است، نشان از این دارد که او ابعاد دیگر این مساله، همچون هویت تاریخی و فرهنگی، بایسته های اقتصادی و مظلومیت همیشگی این سرزمین را اهم و شاید حق نمی داند.

بيگانگي ذاتي ميرحسين با آزربايجان،‌ ارائه ديدگاه هاي متضاد،‌ نداشتن کارنامه علمی و هنری درباره آزربايجان، سكوت سياسي و عملكرد غیرهمدلانه در دهه 60 با تركان ايران و بی اعتنایی به اکثر مسائل حیاتی آذربایجان در شرایط فعلی، اين نكته را تبيين مي كند که ديدگاه هاي ميرحسين در مورد آزربايجان، از آن جهت یگانه کنش حلقه قدرت هستند، قابل تامل و شايسته ستايش اند، اما از آن جهت که دوگانه اند، شبهه  ای دوگانه در ميان آزربايجاني ها و طرفداران جنبش سبز  ايجاد كرده اند. نخست اينكه آزربايجاني ها اين كنش هاي دوگانه را تنها یک تاكتيك سود انگارانهِ سياسي تلقي مي كنند كه سودايِ شكستنِ سكوتِ معني دارِ آزربايجان و همراهيِ بدونِ پيش شرطِ تبريز با تهران در سر دارد،‌ تاكتيكي كه مي خواهد بدون به رسميت شناختن حقوق نخستین آزربايجان، ترکان را وارد معركه كند. شبهه دوم به جنبش سبز تعلق دارد كه فكر مي كنند ميرحسين با اعلام مواضع ضريح درباره حق آموزش زبان مادري، به هژموني تاريخي ارزشهايِ مليِ ن‍ژاد فارس ضربه می زند و ایران را به پرتگاه تجزیه می برد. دوگانگي هاي كنش ميرحسين، شبهه هاي حاصله و سكوت معني دار روشنفكران تهران و تبريز،‌ باعث مي شود، مساله آزربايجان به مثابه يك فراگفتمان، در بايكوت بماند و ميرحسين، تنها كنشگر اين مرز حساس و شکننده شود كنشگري بيگانه با كنش هاي دوگانه. او برای خروج از این یگانگی، باید با صراحت و جامعیت، بیگانگی خود و دوگانگی سخنش را رفع کند و راه را برای مفاهمه و گفتگو درباره یکی از حیاتی ترین مسائل ایران بازگشاید.

Read Full Post »

کانون دمکراسی آزربایجان : مطلق کردن برخی امور ( تمامیت ارضی و … ) از یک سو و شیطانیزه کردن و اهریمنی نشان دادن برخی دیگر از مسائل ( مانند استقلال خواهی ، جدایی خواهی یا طلاق سیاسی و .. ) در کنار همسان نشان دادن هرگونه حق خواهی و تاکید بر حقوق زبانی-فرهنگی با تجزیه طلبی از موانع عمده شکل گیری یک دیالوگ مفید و سازنده برای شناخت مساله ملی در ایران و تلاش منطقی برای حل آن می باشد . مقاله زیر حق جدایی طلبی یا طلاق سیاسی را از منظری اخلاقی-فلسفی مورد بحث قرار می دهد. امیدواریم انتشار آن به غنای ادبیات موضوع و آگاهی بیشتر خوانندگان از این مساله کمک نماید.

(۱)

آرش نراقی - روشنفکر دینی معاصر

پرسش اصلی من در این نوشتار این است: «آیا از منظر اخلاقی حقی به نام حق جدایی طلبی یا طلاق سیاسی وجود دارد؟»

مقصود من از «جدایی طلبی» یا «طلاق سیاسی» فرآیندی است که در ضمن آن گروهی از شهروندان از حوزه اقتدار سیاسی و قضایی دولت مرکزی خارج می شوند و خود حوزه اقتدار سیاسی و قضایی مستقلی را تشکیل می دهند. اثبات «حق جدایی طلبی یا طلاق سیاسی» به این معناست که اوّلا- تحت شرایط معینی گروه یا گروههایی از شهروندان (مثلاً اقلیتهای قومی، فرهنگی، نژادی، دینی، و غیره) اخلاقاً مجازند که از دولت مرکزی جدا شوند و حوزه اقتدار سیاسی و قضایی مستقلی را تشکیل دهند؛ و ثانیاً- دیگران اخلاقاً موظفند که در راه این جدایی مانع و اختلالی به وجود نیاورند.

در این نوشتار من پاره ای از مهمترین استدلالهایی را که له و علیه حق جدایی طلبی ارائه شده است به اختصار بررسی خواهم کرد و در نهایت نتیجه خواهم گرفت که از منظر اخلاقی حقی به نام حق جدایی طلبی یا طلاق سیاسی وجود دارد. اگر چنان حقی بواقع اثبات گردد، در آن صورت اخلاقاً باید امکان احقاق آن حق برای صاحبان آن تضمین شود. یعنی باید شرایطی فراهم آورد که تحت آن واجدان حق جدایی طلبی در صورت تمایل بتوانند بدون مانعی حق خود را احقاق نمایند. بنابراین، اثبات این حق اخلاقی می تواند دلیل موجهی برای وضع قوانین مناسب برای تضمین احقاق آن حق تلقی شود. البته اثبات حق اخلاقی شرط کافی اثبات حق قانونی نیست، ولی بدون شک اثبات آن را می توان شرط لازم اثبات حق قانونی بشمار آورد.

البته احقاق حق فقط در صورتی مجاز است که به زیان اخلاقاً ناموجهی منجر نشود. برای مثال، فرض کنید که من در مسابقه دو ماراتن شرکت کرده ام. من، مانند سایر شرکت کنندگان، حق دارم که در آن مسابقه برنده شوم. اما روشن است که برنده شدن من در آن مسابقه به زیان رقبای من خواهد بود. اما در این شرایط زیانی که در نتیجه احقاق حق من بر رقبای من وارد می شود اخلاقاً موجه است، و بنابراین، آن زیان را نمی توان مانع اخلاقاً موجهی در راه احقاق حق من دانست. اما از سوی دیگر، فرض کنید که من در یک صبح دل انگیز بهاری به اطراف تهران می روم تا از زیبایی های طبیعت بهره مند شوم. روشن است که لذت بردن از هوای پاکیزه و طبیعت زیبا حق من است، اما اگر لازمه احقاق این حق آن باشد که من بدون اجازه به باغ دیگران وارد شوم و حق مالکیت صاحبان آن باغها را نقض کنم، البته باید از احقاق حق خود تحت آن شرایط صرفنظر کنم. در اینجا زیانی که در نتیجه احقاق حق من بر دیگری وارد می شود اخلاقاً ناموجه است.
این قاعده در مورد حق جدایی طلبی هم صادق است. یعنی ممکن است تحت شرایط معینی احقاق حق جدایی طلبی زیان اخلاقاً ناموجهی را بر دیگران تحمیل کند. در این صورت بسته به نوع و میزان آن زیان ممکن است که احقاق آن حق تحت آن شرایط از منظر اخلاقی ناروا تلقی شود.

(۲)

مدافعان حق جدایی طلبی برای اثبات این حق استدلالهای متعددی عرضه کرده اند. در اینجا من پاره ای از مهمترین آن استدلالها را مطرح می کنم:

استدلال مبتنی بر عدالت جبرانی: لبّ استدلال اوّل مبتنی بر این ادعاست که اگر سرزمینی پیشتر به نحو ناعادلانه در واحدی بزرگتر ادغام شده باشد، در آن صورت ساکنان و صاحبان آن سرزمین در صورت تمایل حق دارند که از آن واحد بزرگتر جدا شوند. «ادغام ناعادلانه» می تواند به دو نحو متفاوت انجام پذیرفته باشد: (الف) ممکن است آن سرزمین مستقیماً به قلمرو دولت موجود به نحو ناعادلانه ضمیمه شده باشد؛ (ب) ممکن است دولت (یا دولتهای) قبلی که سلف دولت کنونی است آن سرزمین را به نحو ناعادلانه به قلمرو خود ضمیمه کرده باشد. از منظر اخلاقی حق جدایی طلبی یا طلاق سیاسی در این شرایط نهایتاً بر مبنای ضرورت اخلاقی بازگرداندن مال غصبی به فرد صاحب مال توجیه می شود. فرد یا گروهی که سرمایه ای از ایشان به ناحق تصاحب شده است، اخلاقاً حق دارند که آن مال غصب شده را از فرد یا گروه غاصب بازپس بگیرند. احقاق این حق مصداقی از «عدالت جبرانی» است.۱

از قضا در چارچوب قوانین بین الملل موجود آن دسته از جنبشهای جدایی طلبانه ای که ادعای خود را بر مبنای عدالت جبرانی توجیه می کنند از مقبولیت حقوقی بیشتری برخوردارند تا آنجا که حتّی پاره ای از نویسندگان ادعا کرده اند که جدایی طلبی فقط بر مبنای عدالت جبرانی توجیه پذیر است.۲

البته در اینجا مشکل عملی مهمی وجود دارد: در طول تاریخ بشر اقوام بسیاری به ناحق سرزمین اقوام دیگر را غصب کرده اند، و اگر پرونده این نوع مطالبات تاریخی گشوده شود و هر قومی سرزمینهایی را که روزگاری به ایشان متعلق بوده اما به ناحق از ایشان غصب شده است مطالبه کند، در آن صورت نظم جهان یکسره برهم می ریزد و آتش جنگ و خشونت دامنگیر همگان خواهد شد. بنابراین، به نظر می رسد که باید این پرونده را در جایی بست، و بی عدالتیهایی را که پیش از زمان معینی رخ داده است، لاجرم نادیده گرفت. برای حلّ این مشکل می توان فرض کرد که جامعه بین المللی از طریق نهادهای بین المللی ذیربط پیمانی را تنظیم و تصویب کند که به موجب آن مرزهای موجود میان دولتها به رسمیت شناخته می شود مگر آنکه قرائن محکمی درکار باشد که نشان دهد فلان دولت سرزمین قوم دیگری را (مثلاً) سه یا چهار نسل پیش (و نه دورتر از آن) به ناحق غصب کرده است.

استدلال مبتنی بر عدالت توزیعی: لبّ استدلال دوّم این ادعاست که نقض سیستماتیک و گسترده حقوق فردی یا جمعی یک قوم یا گروه یا مردم یک منطقه خاص، تحت شرایط معینی، می تواند حق جدایی طلبی یا طلاق سیاسی را موّجه سازد. یکی از مهمترین مصادیق نقض حقوق فردی و جمعی یک گروه آن است که دولت مرکزی در مقام توزیع منابع و فرصتها به نحو ناعادلانه رفتار کند. در اینجا فرض بر این است که شهروندان یک جامعه علی الاصول با رضایت آگاهانه و مختارانه خود با حکومت قراردادی منعقد کرده اند که به اعتبار آن حکومت موظف است حقوق و منافع آحاد شهروندان آن جامعه را به نحو عادلانه تأمین و محافظت نماید. بنابراین، اگر دولت مرکزی به نحو سیستماتیک و گسترده حقوق فردی و جمعی گروهی خاص را در قلمرو حاکمیت خود نقض کند، و از جمله در مقام توزیع منابع و فرصتها به نحو سیستماتیک به زیان یک قوم یا گروه خاص عمل نماید، در واقع قراردادی را که مبنای مشروعیتش بوده نقض کرده است. در این شرایط گروه یا قوم مورد ظلم اخلاقاً الزامی ندارد که به نحو یکسویه به آن قرارداد پایبند بماند، و بنابراین، اخلاقاً حق دارد که مقدّرات خود را از قلمرو اقتدار سیاسی و قضایی دولت مرکزی خارج کند. در واقع از منظر اخلاقی حق جدایی طلبی یا طلاق سیاسی در این شرایط نهایتاً بر مبنای ضرورت اخلاقی وفای به عهد و پیامدهای اخلاقی ناشی از نقض پیمان توجیه می شود.۳

نقض عدالت توزیعی از جمله مهمترین دلایل جدایی طلبی در کشورهای درحال توسعه است. در بسیاری از این کشورها دولت مرکزی برنامه های توسعه را به نحو تبعیض آمیزی طراحی و اجرا می کند. برای مثال، قومی که حکومت مرکزی را در اختیار دارد بیشتر سرمایه گذاریهای دولتی را به سوی مردم خود روان می کند، یا مناصب و قراردادهای دولتی را بیشتر در اختیار ایشان قرار می دهد، یا نظام مالیاتی، سیاستها، و برنامه های اقتصادی را چنان تنظیم می کند که به نحو سیستماتیک به زیان پاره ای از گروهها و به سود پاره ای گروههای دیگر باشد.۴

در شرایطی که یک قوم یا گروه قربانی بی عدالتی توزیعی است، حق جدایی طلبی برای ایشان با دو قید اثبات می شود: نخست آنکه، باید معلوم شود که برای رفع و پیشگیری از آن بی عدالتی ها هیچ راه عملی و اخلاقاً موجهی جز جدا شدن از دولت مرکزی وجود ندارد. (برای مثال، اگر تهدید به جدایی طلبی دولت مرکزی را به تجدید نظر در سیاستهای ناعادلانه اش وادارد، در آن صورت تهدید به جداشدن، و نه اقدام به جدایی، موّجه خواهد بود.) دوّم آنکه، باید معلوم شود که گروه یا قوم جدایی طلب نسبت به سرزمینی که در آن ساکن هستند بواقع صاحب حق مالکیت هستند.

اگر آن سرزمینها بواقع به آن قوم یا گروه متعلق بوده باشد، و آن قوم یا گروه برای رفع بی عدالتی هیچ راهی جز جدا شدن از دولت مرکزی نداشته باشند، در آن صورت به نظر می رسد که حق جدایی طلبی یا طلاق سیاسی برای ایشان اثبات می شود.

در اینجا مایلم بر این نکته تأکید کنم که دولت مرکزی مالک سرزمینهای تحت قیمومت خود نیست، بلکه بر آن سرزمینها (به فرض مشروع بودن) حق حاکمیت دارد. «حق حاکمیت» با «حق مالکیت» متفاوت است. حق حاکمیت رابطه ای است میان (۱) دولت (به عنوان کارگزار)، (۲) یک سرزمین یا قلمرو معین، و (۳) مردم (به عنوان کارفرما). در واقع دولت از جانب مردم موظف می شود که بر ملک خصوصی شهروندان تحت قیمومتش نوعی نظارت محدود اعمال کند، برای مثال، از مرزهای آن سرزمینها محافظت نماید (مثلاً ورود و خروج افراد و کالاها را تنظیم کند، یا از آن مرزها در برابر تهاجم خارجی دفاع نماید)، و نیز در داخل آن مرزها قوانینی را که برای حفاظت از حق مالکیت و نیز سایر حقوق شهروندان (از جمله شهروندان آینده) وضع شده است، اجرا نماید.

در شرایطی که دولت مرکزی گروه یا قوم خاصی را در قلمرو حاکمیتش قربانی بی عدالتی توزیعی می کند حق حاکمیت خود را دست کم نسبت به آن قوم یا گروه از دست می دهد، و اگر آن قوم یا گروه نسبت به قلمرویی که در آن ساکن است حق مالکیت داشته باشد، اخلاقاً مجازاست که کارگزار پیمان شکن و خاطی را عزل کند و به صلاحدید خود حق حاکمیت قلمرو خود را به کارگزاران تازه ای واگذار نماید.

استدلال بر مبنای حق تعیین سرنوشت خود: استدلال سوّم مبتنی بر این ادعا است که هر ملّتی حق دارد دولت خاص خود را داشته باشد. به تعبیر دیگر،»مرزهای سیاسی و مرزهای فرهنگی (یا قومی) باید بر هم منطبق باشد.»۵ در اینجا مقصود از «ملّت» یک گروه قومی خاص است که هویت آن با زبان، سنت، و فرهنگ مشترک متمایز می شود. مبنای اخلاقی حق جدایی طلبی در این استدلال به رسمیت شناختن حق انتخاب و تصمیم گیری فاعلان اخلاقی مطابق صلاحدید خویشتن است. به رسمیت شناختن حق جدایی طلبی برای یک قوم در واقع به این معناست که آن قوم حق دارد زندگی و مقدّرات خود را به تشخیص و صلاحدید خود و مطابق درکی که از خوب و بد یا مصلحت و مفسدت دارد (درک و تشخیصی که از دل سنت و فرهنگ ویژه آن قوم برمی آید)، سامان دهد. در اینجا فرض بر این است که استقلال سیاسی کامل، یعنی حق حاکمیت تمام عیار، شرط لازم حق تعیین سرنوشت خود است.

اما این استدلال دست کم دو اشکال اساسی دارد:

اشکال نخست اشکالی عملی است. امروزه شمار ملتهای بالقوه جهان بسی بیشتر از ملتهای موجود است، و تازه این شمار به سرعت رو به فزونی است. اگر بپذیریم که هر «ملّتی» حق دارد دولت خاص خود را داشته باشد، در آن صورت هر قومی مجاز است علم جدایی طلبی برافرازد و دولت مستقلی تشکیل دهد. در این صورت آیا فرآیند شقه شقه شدنهای سیاسی را پایانی خواهد بود؟ حتّی اگر بی ثباتی های سیاسی و اقتصادی ناشی از این امر را نادیده بگیریم، زیانهای انسانی ناشی از آن قابل چشم پوشی نیست، زیرا در جهان امروز اقوام مختلف تا حدّ زیادی با هم درآمیخته اند، و برای آنکه قلمروهای سیاسی از نظر قومی یکدست شود، لاجرم یا باید شمار زیادی از مردم ساکن در آن قلمروها از میان بروند (نظیر آنچه صربها با مسلمانان کردند) یا باید شمار زیادی از انسانهای بیگناه از خانه و کاشانه شان آواره شوند (نظیر آنچه در جدایی پاکستان از هند رخ داد.)۶

اشکال دوّم ناظر به این پیش فرض است که استقلال سیاسی کامل شرط لازم حق تعیین سرنوشت خود است. حقیقت این است که حق تعیین سرنوشت لزوماً به معنای حق حاکمیت سیاسی کامل و تمام عیار نیست. در بسیاری موارد اقوام یا «ملّتها» حق تعیین سرنوشت خود را با کسب امتیازاتی بسیار کمتر از استقلال سیاسی کامل تحقق یافته می بینند. برای مثال، اگر قانون اساسی یا دولت مرکزی این حق را برای اقوام تحت حاکمیت خود به رسمیت بشناسد که آن اقوام در قلمرو خود زبان محلی شان را به عنوان زبان رسمی به کار برند، یا سرزمین شان به عنوان استان یا ایالتی در یک فدراسیون به رسمیت شناخته شود، یا نمایندگان ایشان نسبت به تغییر قانون اساسی یا وضع و تغییر پاره ای قوانین فدرال حق وتو داشته باشد، در آن صورت در غالب موارد آن اقوام حق تعیین سرنوشت خود را بدون آنکه مستلزم استقلال سیاسی کامل باشد، تحقق یافته تلقی می کنند.

بنابراین، حق تعیین سرنوشت به تنهایی نمی تواند حق جدایی طلبی را برای یک قوم خاص ثابت کند. البته در پاره ای موارد خاص ممکن است که یک قوم برای پیشگیری از نابودی فرهنگ خود، یا قتل عام فرزندانش، یا مقابله با تبعیضهای گسترده هیچ راهی نداشته باشد جز آنکه از میزان بالاتری از حق تعیین سرنوشت که مستلزم استقلال سیاسی کامل است، برخوردار شود. اما در این گونه شرایط، حق تعیین سرنوشت در کنار آن عوامل دیگر است که حق جدایی طلبی را موّجه می سازد.

استدلال بر مبنای حفظ فرهنگ قوم: قائلین به این استدلال معتقدند که ضرورت حفظ فرهنگ قوم به تنهایی می تواند حق جدایی طلبی را برای یک قوم موّجه سازد.۷

اما چرا فرهنگ قوم از چنان اهمیتی برخوردار است که ضرورت حفظ آن می تواند حق جدایی طلبی را اثبات کند؟ بدون تردید فرهنگ یک قوم از مقوّمات اصلی هویت آن قوم بشمار می رود، و اگر فرهنگ قومی در معرض تهدید باشد، در واقع هویت ایشان به مخاطره افتاده است. احتمالاً مهمترین نقش فرهنگ معنابخشیدن به زندگی قوم است. زندگی معنادار زندگی جهت دار و معطوف به غایت است. اما هر غایتی به زندگی فرد معنا نمی بخشد، آن غایت باید (دست کم) از منظر فرد ارزشمند، الهام بخش، و برانگیزاننده باشد. بنابراین، زندگی معنادار نهایتاً زندگی ای است که حول غایتی ارزشمند خلاقانه آفریده می شود.۸ در اینجاست که فرهنگ قوم نقش اصلی خود را دست کم در سه سطح ایفا می کند:

فرهنگ در سطح نخست نقشی پیرایشی ایفا می کند. همانطور که گذشت، معناداری زندگی در گرو غایتمندی آن است. اما فرد در طول زندگی خود با شمار بالقوّه نامحدودی از اهداف و غایات روبروست، و لاجرم باید از آن میان دست به گزینش بزند. اما انتخاب از میان مجموعه نامحدودی از گزینه ها کاری بغایت دشوار است. در اینجاست که فرهنگ بر مبنای نظام ارزشی اش گزینه های پیش روی اعضای خود را تا حدّی غربال می کند، و با محدود کردن دایره گزینه های درخور توجه، تاحدّی از دشواریهای فرآیند گزینشگری می کاهد.

اما نقش دوّم فرهنگ آرایشی است. به این معنا که از میان گزینه های غربال شده، فرهنگ قوم به پاره ای از آن گزینه ها معنا و اهمیت خاص می بخشد، و آنها را بویژه در چشم اعضای خود می آراید. در غالب موارد، این گزینه ها چندان شوق انگیز می نماید که اعضای آن فرهنگ دانسته یا نادانسته هویت خود را بر آن مبنا تعریف می کنند، و زندگی خویشتن را یکسره برای تحقق آن آمال و غایات سامان می دهند.

اما نقش سوّم فرهنگ نقشی همایشی است، یعنی فرهنگ قوم آرمانهای متفرق جامعه را تاحدّی با یکدیگر سازگاری و هماهنگی می بخشد، و از آنها کلّی کمابیش یکپارچه و منسجم فراهم می آورد که می تواند از قلمرو زندگی فردی اعضای آن فرهنگ فراتر رود و به نسلهای آینده منتقل گردد.۹

روشن است که نقش فرهنگ در موارد سه گانه فوق منحصر نیست. اما همین موارد هم می تواند بخوبی اهمیت فرهنگ را در حیات یک قوم نشان دهد. اما پرسش اصلی این است که آیا این حدّ از اهمیت برای اثبات حق جدایی طلبی کافی است؟ به نظر می رسد که حفظ فرهنگ قوم فقط در صورتی می تواند حق جدایی طلبی را موّجه سازد که دست کم شرایط زیر حاصل شده باشد:

شرط اوّل آنکه، فرهنگ قوم حقیقتاً در معرض نابودی و اضمحلال باشد.

شرط دوّم آنکه، راههای کم هزینه تری جز جدا شدن از دولت مرکزی برای حفظ آن فرهنگ وجود نداشته باشد. برای مثال، شاید بتوان دولت مرکزی را واداشت که برای حمایت از فرهنگ اقلیتهای آسیب پذیر حقوق حفاظتی ویژه ای وضع کند، مثلاً، به اعضای آن فرهنگ این قدرت و اختیار داده شود که بر سر راه «بیگانگانی» که می خواهند به قلمرو ایشان وارد شود، یا اعضایی که مایلند گروه ایشان را ترک کنند، موانع و دشواریهایی قرار دهند، یا اعضای آن فرهنگ در قلمرو خود از حق مالکیت ویژه برخوردار باشند، یا بتوانند قوانینی را که حیات فرهنگ ایشان را تهدید می کند (دست کم در قلمرو زیست خود) ملغی یا وتو کنند.

شرط سوّم آنکه، فرهنگ قوم ولو به نحو حداقلی با موازین عدالت سازگاری داشته باشد. هر فرهنگی در خور حفظ و حراست نیست. برای مثال، فرهنگ آلمانهای نازی یا خمرهای سرخ را دشوار بتوان در خور حفاظت دانست.

شرط چهارم آنکه، گروههای فرهنگی جدایی طلب نباید درصدد باشند که دولتی خودکامه بنیان نهند که حقوق اساسی شهروندان خود را نقض می کند و در عین حال حق مهاجرت یا خروج آزادانه را نیز از ایشان سلب می نماید. افراد عاقل و بالغ حق دارند آزادی خود را نابود کنند، اما حق ندارند حقوق و آزادی دیگران (از جمله نسلهای آینده خود) را بدون رضایت آگاهانه و مختارانه ایشان نقض کنند و آنها را به نحو برگشت ناپذیر از حقوق اساسی شان محروم سازند.

شرط پنجم آنکه، مالکیت قوم بر سرزمینی که در آن ساکن است محرز باشد. یعنی نه دولت مرکزی و نه هیچ مرجع دیگری نسبت به آن سرزمین ادعای موّجه و معتبری نداشته باشد.۱۰

(۳)

کار اثبات حق جدایی طلبی تمام نیست مگر آنکه قوّت استدلالهایی که علیه آن حق اقامه شده است نیز مورد بررسی قرار گیرد. چه بسا استدلالهای مخالف از چنان قوّتی برخوردار باشد که استدلالهای موافق را یکسره تحت الشعاع قرار دهد. خوبست در اینجا پاره ای از مهمترین دلایلی را که در ردّ حق جدایی طلبی مطرح شده است مورد بررسی قرار دهیم:

استدلال بر مبنای دفاع از خود: اساس این استدلال ادعای زیر است: جدایی طلبی موجودیت دولت مرکزی را به مخاطره می اندازد، و لذا دولت مرکزی حق دارد برای دفاع از خود مانع این جدایی شود، و حتّی در صورت لزوم در این راه از زور بهره بجوید. در اینجا ممانعت از جدایی طلبی مصداق دفاع از خود و اخلاقاً موّجه تلقی می شود. البته این استدلال بیش از آنکه نفی حق جدایی طلبی باشد، مقاومت در برابر جدایی طلبی را توجیه می کند.

اما مقصود از این ادعا که «جدایی طلبی موجودیت دولت مرکزی را به مخاطره می افکند» چیست؟

ممکن است مقصود این باشد که قلمرو جدایی طلب از حیث سوق الجیشی نقش حساسی در حفظ امنیت سایر قسمتهای کشور دارد، و جدا شدن آن امنیت قسمتهای برجا مانده را به مخاطره می افکند. اما آیا این امر می تواند دلیل موّجهی برای نفی حق جدایی طلبی باشد؟ فرض کنید که قوم جدایی طلب بنابه دلایل اخلاقاً موّجهی ادعای جدایی طلبی دارد (مثلاً، قلمرو قوم جدایی طلب یک یا دو نسل پیشتر به ناحق به تصرف دولت مرکزی درآمده است، یا دولت مرکزی منابع و فرصتها را به نحو مستمر و سیستماتیک ناعادلانه توزیع می کند، یا چیزی از این قبیل). آیا تحت این شرایط دولت مرکزی اخلاقاً حق دارد که برای تأمین امنیت خود حق جدایی طلبی آن قوم را نادیده بگیرد؟ به نظر می رسد پاسخ منفی باشد. برای روشن شدن این ادعا فرض کنید که من به همراه کسی در خیابان قدم می زنم، و به ناگاه فردی با اسلحه از تاریکی بیرون می جهد و به سوی من نشانه می رود. آیا در این شرایط من اخلاقاً حق دارم برای دفاع از جان خود همراهم را به زور در پیش خود بکشم تا او به جای من مورد اصابت گلوله قرار بگیرد؟ به نظرم روشن است که پاسخ منفی است. ما برای دفاع از جان خود به هرکاری مجاز نیستیم. برای مثال، ما اخلاقاً حق نداریم برای دفاع از جان خود فرد بیگناهی را به زور سپر بلای خود قرار دهیم. درحدّی که من درمی یابم، هیچ دلیلی وجود ندارد که فرض کنیم دولتها از این قاعده اخلاقی مستثنی هستند. البته ممکن است در شرایط بسیار استثنایی خطری واقعی، جدّی و عاجل دولتی را تهدید کند، و آن دولت برای دفاع از خود ناچار باشد که از سرزمین قوم دیگری استفاده کند. اما این استفاده فقط در صورتی اخلاقاً موّجه است که با اذن آن قوم، به طور موّقت، و با رعایت حقوق ایشان انجام پذیرد.۱۱

اما ممکن است مقصود از آن عبارت این باشد که تحقق حق جدایی طلبی «حیات اقتصادی» دولت برجامانده را مختل می کند، و در نتیجه سطح رفاه مردمانی را که پشت سر می مانند کاهش می دهد.۱۲ آیا این امر می تواند دلیل موّجهی برای نفی حق جدایی طلبی باشد؟ اگر جداشدن از دولت مرکزی سطح رفاه مردم قلمرو برجامانده را کاهش دهد اما آن مردم همچنان از حداقلهای ضروری برای یک زندگی کرامتمند بهره مند باشند، در آن صورت دشوار بتوان آن تأثیر اقتصادی را دلیل کافی برای نفی حق جدایی طلبی دانست، زیرا افراد یا گروهها هیچ حق ویژه ای ندارند که وضع اقتصادیشان همواره در همان سطحی که هست باقی بماند. اما آیا اگر اوضاع اقتصادی قوم برجامانده چندان وخیم شود که ایشان از تأمین حداقلهای ضروری زندگی خود دربمانند، باز هم حق جدایی طلبی برای قوم جدایی طلب محفوظ خواهد ماند؟ پاسخ به این پرسش اندکی دشوارتر است. آیا انسانها نسبت به حداقلی از امکانات مادّی و اقتصادی که برای یک زندگی انسانی کرامتمند ضروری است صاحب حق تکلیف آور هستند؟ اهل نظر درباره وجود چنان حقی اختلاف نظر دارند. به گمان من احیاناً می توان برای اثبات چنان حقی استدلال کرد. بگذارید دست کم برای پیشبرد بحث فرض کنیم که بواقع انسانها نسبت به چنان حداقلهایی صاحب حق اند، و در مقابل افراد یا مراجعی نیز مکلفند که احقاق آن حق را تسهیل و تضمین کنند. آیا این حق مثبت برای نفی حق جدایی طلبی کافی است و می تواند به دولت مرکزی این حق را بدهد که علیه جدایی طلبان به زور متوسل شود؟ به نظر من پاسخ همچنان منفی است. حقیقت این است که در شرایطی که گروهی از انسانها در وضعیتی چندان دشوار زندگی می کنند که از تأمین حداقلهای ضروری برای یک زندگی کرامتمند ناتوان هستند، هر آن کس که از وضعیت ایشان آگاه است و می تواند به ایشان یاری برساند اخلاقاً موظف به کمک رسانی است. البته در این شرایط قومی که از دولت مرکزی جدا شده است و از امکانات اقتصادی بهتری بهره مند است بواسطه سابقه و قرابتهای تاریخی و فرهنگی احیاناً در قبال شهروندان برجامانده که از تأمین نیازهای اساسی خود ناتوان اند، وظیفه سنگین تری در کمک رسانی دارد. اما در اینجا مسأله بیش از آنکه ناظر به حق جدایی طلبی باشد ناظر به وظایف و تکالیف ناشی از عدالت توزیعی است. به بیان دیگر، صرف آنکه جداشدن قوم جدایی طلب حیات اقتصادی دولت برجامانده را به معنای یادشده به مخاطره می افکند به تنهایی نشان نمی دهد که قوم جدایی طلب حق جداشدن ندارد، بلکه حداکثر نشان می دهد که این قوم پس از آنکه بنابه دلایل اخلاقاً موّجه از دولت مرکزی جدا شد همچنان وظیفه دارد به برجاماندگانی که از حداقلهای لازم برای یک زندگی انسانی و کرامتمند بی بهره اند، یاری برساند. در عین حال، می توان فرض کرد که دولت مرکزی با قوم جدایی طلب به توافق برسد که در ازای به رسمیت شناختن حق جدایی طلبی ایشان در پاره ای از منابع اقتصادی ایشان شریک شود یا از پاره ای از کمکهای ویژه آنها برخوردار گردد. همچنین ممکن است که دولت برجامانده برای بهبود وضعیت اقتصادی شهروندانش بتواند تحت شرایط عادلانه ای به دولتهای دیگر بپیوندد یا بدون آنکه به حقوق مدنی یا سیاسی شهروندانش آسیبی برساند خود را به دولت کمابیش عادلی ضمیمه کند.

استدلال بر مبنای رعایت قاعده اکثریت: این استدلال بیشتر ناظر به گروههای جدایی طلبی است که از نظر تعداد در اقلیت هستند. مطابق این استدلال، جدایی طلبی یک قوم فقط در صورتی موّجه است که اکثریت مردمی که تحت حاکمیت دولت مرکزی هستند به آن رأی مثبت داده باشند، در غیر این صورت جدایی طلبی آن قوم را باید نقض قاعده اکثریت و به این اعتبار ناموّجه دانست.

اما این صورت از استدلال آشکارا ناپذیرفتنی است. رأی اکثریت تحت هر شرایطی الزام آور نیست. برای مثال، اکثریت حق ندارد سیاستهایی را تصویب و اجرا کند که ناقض حقوق فردی و اجتماعی اقلیت باشد. از سوی دیگر، قاعده اکثریت در جمعی حاکم است که اعضای آن داوطلبانه با یکدیگر همکاری متقابل دارند، و قاعده اکثریت را به عنوان قاعده اصلی تصمیم گیری و سیاستگذاری در میان خود پذیرفته اند. بنابراین، در شرایطی که دولت مرکزی حقوق اساسی فردی و اجتماعی قومی را نقض می کند، یا آن قوم را به زور و به رغم میل شان به قلمرو حاکمیت خود ضمیمه کرده است (یعنی مشارکت آنها در جمع داوطلبانه نیست)، یا ساختار مناسبات بیش از آنکه بر مبنای همکاری متقابل باشد مبتنی بر سوء استفاده نامنصفانه یک گروه از گروه دیگر است، پیروی از قاعده اکثریت الزام آور به نظر نمی رسد.۱۳

بنابراین، به نظر می رسد که در صورتبندی استدلال فوق باید تجدید نظر کرد. شاید تقریر زیر پذیرفتنی باشد: اگر دولت مرکزی حقوق فردی و اجتماعی قوم جدایی طلب را رعایت می کند، و گروه جدایی طلب (علی الاصول) داوطلبانه در قلمرو حاکمیت دولت مرکزی مشارکت دارد، و (علی الاصول) قاعده اکثریت را به عنوان قاعده تصمیم گیری و سیاست گذاری پذیرفته است، در آن صورت باید به نتایج حاصل از قاعده اکثریت پایبند باشد. در این شرایط جدایی طلبی یک قوم فقط در صورتی موّجه است که اکثریت مردمی که تحت حاکمیت دولت مرکزی هستند به آن رأی مثبت داده باشند، در غیر این صورت جدایی طلبی آن قوم نقض قاعده اکثریت و اخلاقاً ناموّجه است.

اما تقریر دوّم از آن استدلال هم خالی از اشکالاتی نیست: نخست آنکه، این استدلال بیش از آنکه ناظر به مقام اثبات حق جدایی طلبی باشد ناظر به مقام احقاق آن حق است، به بیان دقیقتر، بیش از آنکه نافی حق جدایی طلبی باشد، ناظر به شرایطی است که تحت آن احقاق آن حق موجّه (یا ناموجّه) است. دوّم آنکه، فرض کنیم که قوم اقلیت داوطلبانه در جمعی که بنا بر قاعده اکثریت می گردد مشارکت کرده است، و حقوق فردی و جمعی آن هم کمابیش رعایت می شود. اما حتّی در این شرایط هم به نظر می رسد که حق خروج همچنان برای آن قوم محفوظ خواهد ماند. خصوصاً اگر تصمیم به پیوستن به آن جمع توسط نسلهای پیشین گرفته شده باشد، دلیلی وجود ندارد که آن تصمیم را همچنان برای نسلهای کنونی یا آینده الزام آور بدانیم. البته اگر این جدایی زیانهای اخلاقاً ناموّجهی را بر بخشهای باقی مانده وارد کند، در آن صورت بر گروه جدایی طلب فرض است که برای جبران آن زیانها غرامتی منصفانه بپردازد.

البته به رسمیت شناختن حق جدایی طلبی می تواند از حیث مهمی برای اکثریت خطرآفرین باشد: در شرایطی که احقاق حق جدایی طلبی توسط اقلیت می تواند هزینه های سنگینی را بر اکثریت وارد آورد، اقلیت می تواند تهدید به جدایی را به ابزاری برای امتیازگیریهای ناموّجه تبدیل کند، و به این ترتیب حقوق اکثریت را مورد تهدید قرار دهد. برای پیشگیری از این قبیل سوء استفاده ها باید میان منافع حاصل از احقاق حق جدایی طلبی و منافع حاصل از رعایت قاعده اکثریت تعادلی منصفانه برقرار شود. برای مثال، ممکن است که قانون اساسی حق جدایی طلبی را به رسمیت بشناسد، اما جداشدن را مشروط به آن کند که اکثریت چشمگیری از مردمی که در سرزمین جدایی طلب زندگی می کنند (مثلاً سه چهارم آنها) در یک همه پرسی به جداشدن از حکومت مرکزی رأی مثبت دهند.۱۴

استدلال بر مبنای خطر هرج و مرج: مطابق این استدلال اگر جدایی طلبی به رسمیت شناخته شود، در آن صورت هیچ حدّی برای آن متصور نخواهد بود: اگر گروههای بزرگ حق جدا شدن داشته باشند چرا گروههای کوچک از این حق محروم باشند؟ و اگر این حق را برای گروههای کوچک برسمیت بشناسیم، چرا آن را از افراد دریغ کنیم؟ به نظر می رسد همان مبنایی که (بنا به فرض) حق جدایی طلبی را برای گروههای بزرگ اثبات می کند، علی الاصول می تواند برای اثبات آن حق برای گروههای کوچک و نهایتاً تک تک افراد جامعه نیز به کار رود. اما اگر هر گروه یا فردی حقّ خروج از حوزه اقتدار دولت مرکزی و تشکیل یک حوزه اقتدار سیاسی و قضایی مستقل را داشته باشد، در آن صورت حاصل چیزی جز هرج و مرج و آنارشی نخواهد بود. این تالی فاسد نشان می دهد که فرض اولیه (یعنی اثبات حق جدایی طلبی) فرضی باطل بوده است.۱۵

درباره این استدلال چه می توان گفت؟ این استدلال مبتنی بر این پیش فرض است که حق جدایی طلبی به هیچ حدّ و قیدی مقید نیست و گویی تقریباً هر کس می تواند مدعی آن شود. اما این پیش فرض بی دلیل و ناموجّه است. اوّلاً- هر استدلالی که برای توجیه حقّ جدایی طلبی ارائه می شود لزوماً از منظر اخلاقی قانع کننده و متقن نیست. فقط آن دسته استدلالهایی که از منظر اخلاقی معتبر و قانع کننده است می تواند ادعای جدایی طلبی را موجّه کند. ثانیاً- دلایل اخلاقاً قانع کننده ای را که برای اثبات حق جدایی طلبی اقامه شده است (نظیر دلایلی که پیشتر در این نوشتار مورد بحث قرار گرفت) نمی توان برای موجّه کردن هر نوع ادعای جدایی طلبانه ای به کاربرد. برای مثال، مواردی را در نظر بگیرید که جدایی طلبی بر مبنای عدالت جبرانی موجّه می شود. روشن است که استدلال مبتنی بر عدالت جبرانی فقط بر مواردی اطلاق پذیر است که برای مثال، پیشتر سرزمینی به ناحق تصاحب شده باشد. این استدلال را نمی توان بر مواردی که مصداق این وضعیت نیست اطلاق کرد. ثالثاً- اگر علی الاصول حق جدایی طلبی برسمیت شناخته شود، اقوام و گروههای مختلفی که در کنار هم یک ملّت واحد را تشکیل می دهند می توانند در متن قانون اساسی خود ضمن برسمیت شناختن آن حق شرایط و قیود محدود کننده ای برای آن قرار دهند. در این صورت آن دسته از ادعاهای جدایی طلبانه ای که از حدود شرایط مصرّح در قانون اساسی فراتر می رود پذیرفتنی تلقی نخواهد شد.

(۴)

این نوشتار تمام استدلالهایی را که له و علیه حق جدایی طلبی اقامه شده است دربرنمی گیرد، اما به نظر می رسد که مهمترین آنها را شامل باشد. اگر نتایج حاصل از بررسیهای این نوشتار درست باشد، در آن صورت باید بپذیریم که حقی به نام حق جدایی طلبی وجود دارد. البته این حق در مقام احقاق باید به پاره ای ملاحظات اخلاقی مهم مقید شود. شاید بهترین شیوه برخورد با ادعاهای جدایی طلبانه آن باشد که اوّلاً- قانون اساسی حق جدایی طلبی را به رسمیت بشناسد، و نحوه و شرایط احقاق آن را به نحو منصفانه ای مشخص کند. و ثانیاً- دولت مرکزی برای پیشگیری از قوّت گرفتن مطالبات جدایی طلبانه و نیروهای گریز از مرکز، حقوق اقلیتهای قومی، دینی، و فرهنگی، از جمله حق مشارکت مؤثر ایشان در تعیین سرنوشت خود، را در عمل محترم بدارد.

آرش نراقی

کالیفرنیا، سن برناردینو
۲۹ جولای ۲۰۰۸


یادداشتها:

۱- برای مثال، جنبش جدایی طلبی در بنگلادش یا جدایی طلبی جمهوریهای بالتیک بر مبنای ضرورت رعایت عدالت جبرانی توجیه می شده است. برای مثال، نگا.

E. S. Mason, R. Dorfman, and S. A. Marglin, Conflict in East Pakistan: Background and Prospects, cited in Subrata Roy Choedhury, The Genesis of Bangladish (New York: Asia Publishing House, 1972), p.11, n. 18. Also, Allen Buchanan, Secession (The Morality of Political Divorce from Fort Sumter to Lithuania and Quebec), Westview Press, 1991,pp. 67-70.

۲- برای مثال، نگا.

Lee Brilmayer, “Secession: A Territorialist Reinterpretation”, Yale Journal of International Law, vol. 16, no. 1, January 1991, pp. 177-202.

۳- به عنوان نمونه فیلسوفان سیاسی زیر معتقدند که نظریه مبتنی بر توافق و قرارداد اجتماعی متضمن برسمیت شناختن حق جدایی طلبی است:

Harry Beran, The Consent Theory of Political Obligation, New York: Croom Helm, 1987. And Lee Brilmayer, “Secession: A Territorialist Reinterpretation”. Also Lee Brilmayer, “Consent, Contract, and Territory”, Minnesota Law Review, 1989, 74:6-10. Also see, Allen Buchanan, Secession,1991, pp. 38-45, and pp. 114-124.

۴- برای آشنایی با پاره ای از مصادیق مطالبات جدایی طلبانه بر مبنای عدالت توزیعی، نگا.

Donald Horowitz, Ethnic Groups in Conflict (Berkeley: University of California Press, 1985), pp. 249-254. And Arthur Nwanko and Samuel Ifejika, The Making of a Nation: Biafra (London: C. Hurst and Cp., 1970), p.229.

5- Ernest Gellner, Nations and Nationalism, Oxford: Blackwell, 1983, p.2.

۶- پیشین، همان صفحه.

۷- برای بحث خوبی در این باره، نگا.

Allen Buchanan, Secession, 1991, pp. 52-64.

۸- برای تفصیل این تحلیل از معناداری زندگی، برای مثال، نگا.

Charles Taylor, “The Meaning of Human Existence”, in Burton M. Leise, ed. Values in Conflict: Life, Liberty, and the Rule of Law, Prentice Hall, 1981.

۹- درباره نقش فرهنگ در فراهم آوردن زمینه انتخاب برای اعضای فرهنگ و معنابخشی به زندگی ایشان، برای مثال، نگا.

< Ch. 1989, Press, University Oxford Oxford: Culture, and Community, Liberalism, Kymlica, Will>
10- Allen Buchanan, Secession, 1991, pp. 58-61, esp. p.611<>

11- Ibid., pp. 91-2.

12- برای بحث خوبی در این باره، نگا.. pp.92-7. Ibid,

۱۳- برای نمونه ای از بحثهای ناظر به محدودیتهای قاعده اکثریت از نگاهی لیبرال، نگا.

Bruce Ackerman, Social Justice and the Liberal State, New Haven, Conn. : Yale University Press, 1980, pp.293-299.

14-pp. 1991, Secession, Buchanan, Allen

15-ibid., pp. 102-104

Read Full Post »

آزدمو: تاخما آدلار ایچریده بللی امنیتی شرایطه گوره ، میللی فعاللار طرفیندن قوللانیلماقدادیر ، آنجاق بعضی لری تاخما آدلاردان فایدالاناراق ، بعضا میللی حرکته نیفرت کامپانیالاری باشلاتمیش، بعضا ایسه تانینمیش حورمتلی شخصیت لر و قوروم لاریمیزی ساچما-سابان سوزلر و اتهاملارا معروض قویماغا چالیشمیشلار ، سایین علیرضا اردبیللی طرفیندن یازیلمیش بو مقاله ، تاخما آدلار فئنومن-ینی آچیقلایاراق بو قونویا آچیقلیق گتیرمیشدیر و » تاخما آدلار » آلتیندا آمستردام کنفرانسی نی و اوردا الده اولونان قازانجلاری زده له مک تاکتیک لرینی آراشدیرمیشدیر. مساله نین اهمیتینی نظره آلاراق ، مقاله نین بر داها یاییلماسینین یارارلی اولاجاغی دوشونجه سینده ییک.

علیرضا اردبیلی- تریبون سایتی-نین باش یازاری http://www.tribun.com

1. آمستردام نائيليت لري كيملري يانديردي؟

2. آمستردام اوغورلاريندان يارانان ناراحاتليغين تظاهورو
3. تاخما آدلار فئنومئني
4. لئقيتيم سببدن ايشله نن تاخما آدلا يازانلارين 3 موهوم كاراكتري
5. آمستردام دييالوق توپلانتي سي نائيليتي و تاخما آدلارين رولو
6. بايراق ياراداما كامپاني ياسيندا خلق اولموش تاخما آدلارين عاقيبتي
7. حساس مسئله لر
8. موعاليجه يا پرافيلاكتيكا (خسته لي يين قاباغين آلماق)
9. حركاتين سيرالاريندا ساغلامليغي قوروماق تدبيرلري
10. «خلوت» يئرده باش وئرن گؤرشون معما سي!
11. سون سؤز

مقاله نین آردی



به کجا چنین شتابان؟!

سایین علیرضا بی اردبیلی نین یازیسینی یایدیقدان سونرا بعضی سایغی دیر یولداشلار اوردا بعضی سهولرین اولدوغونو بیلدیره رک سایین امیر بی مردانی نین جاوابینین یاییلماسینی ایسته میشدیلر ، یوخاریدا قئید ائتدیگیمیز کیمی ، آزدمو-نون مقصدی میللی فعاللارین دیققتینی  یالنبز » تاخما آدلار ایله یامان و نیفرت کامپانیالاری نی یورودنلره جاب ائتمک » اولموشدور ، یوخسا بیزیم آزدمو اولاراق مدنی و نورمال ادبیات دا یازیلان بوتون دوشونجه لر ، یازیلار و یازارلارا ( هر امضا ایله یازیلماسینا باخمایاراق ) سونسوز حورمت و سایغیمیز واردیر .

امیر بی مردانی - آزربایجان اویرنجی فعالی

اومید ائدیریک بو مباحثه لر میللی حرکتین ، دوغرو ، سیاسی و مدنی دیل و ادبیات ایله گئنیشله نمه سی و سورومسوزلوق حیسسیندن اوزاق یازی و داورانیش لاردان آرینماسینا یاردیم ائده جک.

سایین امیر بی مردانی – نین به کجا چنین شتابان؟! باشلیقلی یازی سینی آشاغیدا اوخویون.


به کجا چنین شتابان؟! / بخش اول

به کجا چنین شتابان؟! / بخش دوم

Read Full Post »

دریاچه اورمیه / اثر آیخان علیزاده / Ayxan Əlizadə / Urmu gülü

دریاچه اورمیه / اثر هنرمند گرافیست آیخان علیزاده / Urmu gölü / Ayxan Əlizadə

س. حاتملوی

گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ی من

آنچه البته به جائی نرسد فریاد است

افکار عمومی کشور در مقابل فاجعه ی زیست محیطی دریاچه ی ارومیه که هر روز ابعاد وسیعتری به خود می گیرد، حساسیت لازم را نشان نمی دهد. لذا طرفداران حفظ محیط زیست و فعالین ملی- مدنی آزربایجانی می خواهند با یک اقدام ابتکاری، توجه مردم را به تخریب محیط زیست و حیات وحش در آزربایجان جلب کرده و به سیاستهای ضد مردمی رژیم که در این مورد کوچکترین وقعی به نظریات متخصصین نمی گذارد، اعتراض بکنند. آنها می خواهند با خانواده هایشان سیزده فروردین را بر روی پل ساخته شده در این دریاچه بدر کنند.

دریاچه ی ارومیه که در رژیم سابق به دریاچه ی رضائیه تغییر نام داده شده بود، یکی از دریاچه های منحصر بفرد دنیا محسوب می شود. این دریاچه که قبل از تقسیمات ایالتی انجام شده، بصورت طبیعی خاکهای آزربایجان را به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم می کرد، بزرگترین دریاچه ی ایران و یکی از بزرگترین دریاچه های شور دنیا محسوب می شود. به نظر متخصصین داخلی و بین المللی، اکو- سیستم این دریاچه در نوع خود منحصر بفرد می باشد. به همین دلیل این دریاچه و تالابهای آن، پارک ملی بوده و منطقه ی حفاظت شده محسوب می شود. این دریاچه که موجودی به نام آرتمیا ارومیانا در آن زندگی می کند، زیستگاه گونه های نادری از حیات وحش بوده و لجن موجود در سواحل آن از قدیم در معالجه ی امراض پوستی و استخوانی مورد استفاده قرار می گرفت. و امروزه در صورت سرمایه گذاری های لازم می تواند همانند دریاچه های نظیر خود به یکی از مراکز توریستی جهان بدل شده و بدین طریق سیمای اقتصادی آزربایجان غربی را دگرگون کند.

در چند دهه ی اخیر به علت خشکسالی های مداوم و احداث سدهای مختلف بر روی رودخانه هائی که این دریاچه از آب آنها تغذیه می کند، بیشتر از 5 متر از عمق آن کاسته شده و بر وسعت نمکزارهای اطراف دریاچه به شکل غیر طبیعی افزوده شده است. ادامه ی این وضع نه تنها باعث نابودی این اکو- سیستم منحصر بفرد خواهد شد، بلکه با افزایش نمکزارهای اطراف دریاچه و وزش بادهای نمکدار، مناطق کشاورزی اطراف این دریاچه- که محل کار و زندگی صدها هزار آزربایجانی ساکن این مناطق می باشد- به تدریج نابود خواهند شد. مناطق کشاورزی خیاو ( ایلخچی) که بهترین پیاز کشور در آنجا تولید می شود و تاکستانهای اطراف شهر ارومیه – که انگورهایش شهرت بین المللی دارند- جزو این مناطق به حساب می آیند.

برای جلوگیری از این فاجعه ی زیست محیطی، متخصصین امر پیشنهادهای مختلفی را مطرح کرده اند که عملی کردن آنها برای رژیمی که خود را ابر قدرت منطقه ای می نامد، نباید چندان مشکل باشد. ولی رژیم حاکم تا بحال نه تنها به این پیشنهادات وقعی نگذاشته است، بلکه اخیراً با عوض کردن نامهای محلی از جمله تعویض اسامی ترکی جزایر این دریاچه با اسامی فارسی، عملاً به مردم آزربایجان دهن کجی کرده است.

فعالین ملی- مدنی و طرفداران محیط زیست در آزربایجان که بشدت نگران این فاجعه ی زیست محیطی می باشند، بارها و بارها، به انحا مختلف و از جمله توسط نامه ها و بیانیه های دسته جمعی، خواستار اقدام عاجل مسئولین شده اند. این تقاضاها تا بحال به نتیجه ی مشخصی منجر نشده اند. افکار عمومی کشور نیز در مقابل فاجعه ی زیست محیطی دریاچه ی ارومیه که هر روز ابعاد وسیعتری به خود می گیرد، حساسیت لازم را نشان نمی دهد. لذا طرفداران حفظ محیط زیست و فعالین ملی- مدنی آزربایجانی می خواهند با یک اقدام ابتکاری توجه مردم را به تخریب محیط زیست و حیات وحش در آزربایجان جلب کرده و به سیاستهای ضد مردمی رژیم که کوچکترین وقعی در این مورد به نظریات متخصصین نمی گذارد، اعتراض بکنند. آنها می خواهند با خانواده هایشان سیزده فروردین را بر روی پل ساخته شده در این دریاچه بدر کنند.

در کشور ایران – که همراه با عربستان سعودی بالاترین سطح تولید گازهای گلخانه ای را در منطقه دارا می باشد- مبارزه برای حفظ محیط زیست از مبارزه برای دمکراسی و عدالت اجتماعی جدا نیست. قربانیان دم دست تخریب محیط زیست، مثل همه جای دنیا در اینجا نیز قبل از همه اقشار فقیر جامعه هستند. مردم ساکن در شهرهای بزرگ کشور، بخاطر وجود انبوه وسائل نقلیه ی کهنه و غیر استاندارد، مراکز صنعتی – که مرکز تولید انواع آلاینده های محیط زیست می باشند- کمبود فضای سبز و گسترش بی رویه ی این شهر ها، در معرض انواع بیماریهای مهلک همچون سرطان قرار دارند.

فعالین مدنی کشور در داخل و خارج باید اقدام نمادین فعالین ملی- مدنی آزربایجانی را به فال نیک گرفته و با ایجاد کارزاری همگانی به یاری آنها بشتابند. احزاب، جمعیت ها و گروه های مختلف اجتماعی نیز باید به این کارزار پیوسته، سایتهای مختلف و بخصوص سایتهای خبری به این اقدام مدنی، پوشش تبلیغی لازم را بدهند.

وقت تنگ است. به یاری فعالین ملی- مدنی آزربایجان بشتابیم!

Read Full Post »

« Newer Posts - Older Posts »